۵ مطلب در خرداد ۱۴۰۰ ثبت شده است

بهرحال انتقاممو ازت میگیرم هلن، منتظر باش:>



چالش دوست بیانی که از اینجا شروع شده و به دعوت  هلن مینویسم*-*

عاممم.. قبل هر چیزی اینجا یه استوپ میکنم؛ من واقعا اینجا به کسی به اونصورت نزدیک نیستم؛ ولی الان میخوام مخاطبم رو شخصی قرار بدم که حس میکنم روحیاتمون بیشتر شبیه همه و طبعا؛ شناخت بیشتری ازش دارم"-"

۱) دوست شما از چه نوع تفریح هایی خوشش میاد؟
هاممم.. نمیدونم:| این تیپیکالم نسبت به اکثر سوالای این چالشه, تازه مثلا دارم درباره کسی مینویسم که ازش شناخت بیشتری دارم:|
خیلی خب فک کنم کتاب خوندن, انیمه دیدن و فکر کردن. فکر کردن شامل رویا پردازی تااااا قکرای فلسفی و فلانم میشه. نقاشی هم گاهی میکشه و بزار ببینم؛ وقت گذروندن با داییش هوم؟

۲) استایل دوست شما چیه؟ چه سبک پوششی رو استفاده میکنه؟
 وای این یکیو جدی جدی نمیدونم. تو زندگی واقعی که عمرا ازش اطلاع داشته باشم پس همینجوری تصوراتمو بخوام بگم؛ یه تیشرت مشکی+ پیراهن مردونه چارخونه ابی سرمه ای که اکثرا استیناشو به کمرش بسته+ نیم بوتای سرمه ای+ شلوار جین تیره

۳) کتابای مورد علاقه ی دوست شما چیه؟
در درجه اول پرسی جکسون. اصن اگه غیر این باشه زندش نمیزارم^-^ و بعدش.. میدونم مگنس  چیس و هری پاترم دوست داره. مجوعه کتابای انشرلی و قصه های جزیره  رو هم همینطور. 
خوب های بد و بدهای خوبم قبلا یه چیزایی راجبش نوشته بود. دیگه همینا..

۴) دلیل اینکه اونو به عنوان بهترین دوستتون میبینید چیه؟
 خب... من یکمی ازش بزرگترم. وقتی همسنش بودم شرایظ خوبی نداشتم وگرنه قطعا تو اون بازه زمانی خیلی شبیه هم بودیم. معمولا با کوچیکترا ارتباط نزدیکی نمیتونم بگیرم ولی مونی.. اینجوری نیست. افکارش رو دوست دارم. یه جورایی بلده تو هرچیزی تعادل ایجاد کنه و عاقلانه فکر میکنه.  در اخر باهاش راحتم و... احساس نزدیکی میکنم.

۵)چه اخلاقایی توی وجود شما هستش که اونو به دوستی با شما ترغیب میکنه؟
مشخصا همه چیم^-^

۶)اگه میتونستید با دوستتون یه قرار یک روزه داشته باشید اونو به کجا میبردید؟
من راجب مکانهای جالب بیرون اطلاع زیادی ندارم. دنج ترین فضا اتاق خودم و پشت میزمه ولی خب... اگه بخوام خارج از فضای سر بسته باشه؛  واقع گرایانه بخوام بگم یه تلسکوپ میخرم و میبرمش کویر تا تموم شب به ستاره ها نگاه کنیم. غیرواقع گرایانه؟البته که میرفتم کمپ دورگه. شایدم المپیوس.

۷)میتونید یکی از آرزوهای دوستتون رو برآورده کنید ، اون آرزو چیه؟
ارزو... ارزوشو نمیدونم. *معذب خندیدن*

۸)اگه دوستتون جنس مخالف( یا حتی موافق) شما بود حاضر بودید باهاش وارد رابطه عاشقانه بشید؟
قطعا نه. عشق روابط رو خراب میکنه. بعلاوه که گمون نکنم تو دنیا عشقی وجود داشته باشه..

۹)یکی دوتا جمله به شریک زندگی آینده دوستتون بگید.
عمیقا... دلم برات میسوزه:)))) میدونم تحملش کار هرکسی نیست ولی با اینحال حق نداری عوضی بازی در بیاری. و در اخر امیدوارم اسمت توشا نباشه. 

۱۰)در آخر احساستون به دوستتون رو با یه اهنگ بهمون نشون بدید:))

 تادا : دریافت
اینم از ترجمه اش

در اخر دعوت میکنم از مونی؛ موچی؛ ارتمیس و ایسان*هاها*

  • ۹
  • نظرات [ ۱۵ ]
    • aramm 0_0
    • يكشنبه ۲۳ خرداد ۰۰

    واقعا گاهی شات اپ پلیز :))

    جدا اگه هنوز درک درستی از دختر بودن ندارید،میتونید دهنتونو ببندین و تبریک نگین. حرف زدن بلد نیستین حرف نزدن که بلدین؟نکنه توقع داری با ارتباط دادن رنگ صورتی،عروسک،لوازم ارایشی،احساسات و مهربونی بسیار؛لوس بودن،کفش پاشنه بلند،دامن،لطافت، و از این دست خزعبلات به جنسیت مونث چشمامون قلبی بشه؟ افرین حالا خط اول رو دوباره بخون.

  • ۲۹
  • نظرات [ ۸ ]
    • aramm 0_0
    • شنبه ۲۲ خرداد ۰۰

    بالاخره تموم شد:>

     

    هاممم... تا همین چند ساعت پیش هنوز تو مقطع راهنمایی بودم.. البته که هنوزم هستم، میدونم تا مهر هنوزم نهمی محسوب میشم،اما بهرحال حس خوبی داره. تموم کردن یه مقطع تحصیلی و تخصصی تر شدن درسا.. نمیدونم ولی برام جالبه:) اخرین امتحانمون دفاعی بود. 10 رفتم مدرسه،امتحان دادم و برگشتم. میدونین یکم بابت رفتارم شرمسارم، امتحانمو زودتر از همه دادم و بعد تحویل برگه فقط با سر تکون دادن با دبیرمون خدافطی کردم و رفتم. نه هیچ کس دیگه و نه حتی هم کلاسیام.. البته اوضاع اونقدرا هم خیط(خیت؟) نبود، امسال اولین سالی بود که تو این مدرسه بودم و خب نصف بیشترش مجازی بود، اون تایمی هم که حضوری بود مثه یه روح میرفتم و میومدم و با هیچ کس صحبت نمیکردم پس نمیتونستم صبر کنم تا بعد امتحان باهاشون یه خداحافطی صمیمانه داشته باشم هوم؟ بهرحال،هرچی که بود گدشت و من از امروز رسما وارد تابستونم شدم. تا اخر خرداد سریالمو تموم میکنم،تفریح میکنم بازی میکنم و  به خودم استراحت میدم. و از اول تیر دوباره برنامه هامو از سر میگیرم..
    ولی خب وقتی که برمیگردم و به این سه سال فکر میکنم رنگ خاکستری نگاهم رو میپوشونه. خاکستریِ خالص و نه هیچ رنگ دیگه ای. سال هفتم و هشتم دوستای خوبی پیدا کردم.. خیلی خوب.. اتفاقات بد کم نداشت اما تموم سختیا با یه دور "زو" بازی کردن تو نمازخونه تموم میشد. حالا بماند که خیلی زود جلوی تنها تفریحمونم گرفتن و طبق معمول کوفتمون کردن ولی بهرحال لحظه های خوبش تو ذهنم موندگار شده.. هشتمی بودن برای من مساوی با تحول بود. و خیلی از مهم ترین ادمای زندگیم رو از دست دادم. اگه یه روز ادرس اینجا رو به سایه دادم احتمالا میتونه شهادت بده من چقدر یهویی تغییر کردم و رفتم تو لاک خودم"-"
    از ادمی که یه لحظه اروم و قرار نداشت و از دیوار بالا میرفت تبدیل شدم به کسی که خیلی منزوی تر و اروم تر شده بود. و احتمالا کم حرف تر و ترسو تر... نیرونین در طاهر کول و باحال به نظر میرسه اما واقعا مزخرف بود،یه پسرفت بزرگ که هنوزم دارم باهاش مقابله میکنم.
    دلایل زیادی داشتم براش. برای این تغییر کردنم دلایلی داشتم که هنوز به هیچکس نگفتم،جز مامانم که اونم خودش فهمید*کوبیدن بر پیشانی*
    و بعدش که کرونا اومد و این باعث شد یکم راحت تر اون سال نحس رو تموم کنم. ولی اونقدرا هم به سودم تموم نشد،اگه یه دوره افسردگی و  کابوسای شبانه و ترس و استرس زیاد و طولانی مدت و  مشکلات این شکلی رو فاکتور بگیریم شاید.
    تابستون اون سال واقعا خوب بود.. کار خاصی نکردم اما شروع دراما دیدن، خوندن مقالات علمی مورد علاقم، خوندن بیشتر راجب اساطیر و در نهایت پیدا کردن بیان و اینجا... بهترین اتفاق زندگیم بود:) گرچه اینجا رو یکم دیرتر راه انداختم اما تابستونم با بیان گذشت و من این رو فراموش نمیکنم~
     سال بعدش من وارد یه مدرسه جدید شدم. از اون مدرسه کوفتیم اومدم بیرون*هنوز وقتی به این فکر میکنم چقدر استرس کشیدم تا ازمون و مصاحبه ورودیش رو قبول بشم خندم میگیره* و وارد یه مدرسه دیگه شدم. فقط خدا میدونه روزای اول چقدر رفت و امد تو یه محیط کاملا جدید برام سخت بود و عملا صم بکم بودم. اونقدر ساکت که وقتی روز سوم جواب سوال معلم رو دادم بهم گفت فکر میکردم تار های صوتیت مشکلی چیزی داره•-•
    و امسال با همه سختی های درسیش و قطع و وصل شدن وضعیت حضوری با مجازی بودن کلاسا سال اروم و خوبی بود. از دوستام دور شدم ولی در عوض از لحاظ روانی ارامش بیشتری داشتم'-'
    اومم.. اره دوسش داشتم. ابدا دلم نمیخواد این سه سال دوباره برام تکرار شه اما اگه بخوام مثبت اندیشانه بررسیش کنم میتونست خیلی بدتر بشه پس ازش راضیم. اما میدونم قرار نیست سه سال بعدی رو اینجوری بگدرونم. ضعف هام رو کنار میزارم و جسورانه تر ادامه میدم. دوست دارم سه سال بعد وقتی دارم به گذشته نگاه میکنم بگم این سه سال سکوی پرش من بوده. هوم..

    +قهقهه در وایکیکی عالیه:"))))))))

  • ۱۲
  • نظرات [ ۵ ]
    • aramm 0_0
    • چهارشنبه ۱۹ خرداد ۰۰

    از همین پستهای استلایی 2

    از همین پستهای استلایی 2
    1. امتحانا. امتحانا دهنمو سرویس کردن. شروع پر شوری بود درست نمیگم؟ جدا ازشون خسته شدم. بخاطر پرسشها و امتحانای ویدیو کال طور در طول سال به اندازه کافی خر زدم و یه هفته قبل شروع امتحانات هم به طور جدی شروع کردم به خوندن.. و الان دیگه کم اوردم. دلم میخواد این دوتای اخری رو خراب کنم، اصلا حس خوندنش نیست...
    2. زبان. اوه پسر من واقعا تو یادگیری زبان تنبل و بی اشتیاقم. علاوه بر اون احتمالا در این زمینه یه خنگ بالفطره هم هستم. پنح روز تمام داشتم براش خر خونی میکردم و در نهایت فکر کنم امتحانمو خراب کردم.. بهرحال؛کنچانا...
    3. دراما. یه درامای جدید رو شروع کردم یا بهتر بگم دوتا درامای جدید رو. اول از همه هتل دل لونا رو دیدم تا قسمت 2؛ و خب.. نمیدونم چرا اما فصای خشک و رسمی،استایل ایو که برام فوق العاده عیر قابل تحمل بود،تجملات زیاد و میزان کمدی کم باعث شد دراپ بشه و برای فرار کردن از این روزای سخت به قهقهه در وایکیکی پناه بیارم*به لطف سنای عزیز:دی* و الله الله که چقدر دوست داشتنیه این مجموعه:")
    4. مجازی. عملا فعالیت مجازیم رو به نصف و کمتر از اون رسوندم. اپ های پر استفاده ام رو پاک کردم و زندگی مجازی بی دردسر تری رو دارم تجربه میکنم. بینهایت ازش راضیم~
    5. نوشتن. کمتر از دو هفته اما انگار هزار ساله که چیزی ننوشتم. حس بدیه، دائما احساس میکنم دیگه نمیتونم تا اخر عمرم چیز بدرد بخوری بنویسم و ممکنه قوه نوشتنم نابود بشه.. ولی راستشو بخواین... علاوه بر اینکه تو امتحانا وقت سر خاروندنم ندارم(البته که وقت سریال دیدن رو دارم:دی)، یه مدت خیلی کسل شدم و اصلا سمتشم نمیرم.. هوم.. خیلی بده نه؟
    6. تابستون. تا قبل امتحانا کلی شور و شوق برای تابستون داشتم و تا همین چندتا امتحان پیش هم همینجوری بودم ولی رفته رفته انقدر پای این درسای کوفتی خسته شدم که الان هیچ ایده ای براش ندارم.. اینم بده؛میدونم..
    7. کتاب. امسال بالطبع مجازی شدن کلاسا و بیشتر از قبل تو مجازی وقت گذروندن میزان خوندنم افت خیلی شدیدی کرده و از خودم واقعا شرمسارم"-" آخرین امتحانم رو که بدم لیست کتابام رو بر میدارم و میرم کتابفروشی تا از خجالت خودم در بیام،پیشنهاد شما چه کتابیه؟هر ژانری.
    8. ارور.  فک کنم یبار دیگه هم سوال 7 رو پرسیده بودم ولی خب جدا حال ندارم برم پیداش کنم:|
    9. پیوست به 6. هی پسر همین الان یادم افتاد رول نویسی کافه بیان باید تو صدر لیست کارای تابستونم باشه:>
    10. بولت ژورنال. دارم از بولت ژورنال بطرز جدی تری استفاده میکنم. واقعا زندگیم رو نظم داده و این عالیه. میدونین فقط کافیه قلقلش دستتون بیاد، اصلا نیازی به نظم،روتین خاص یا این چیزا نداره. باهاش منعطف برخورد کنین.
    11. ورزش. یه ده پونزده روزی ورزش رو شروع کرده بودم و به جرعت میتونم بگم از لحاظ فیزیکی خیلی اکتیو تر بودم و مثه الان از ساعت 3 ظهر به بعد لش نمیکردم و خلاصه که آره. فوق العاده بود. اما باز گشادی پیشه کردم و به بهونه درس متوقفش کردم، حالا باز قصد دارم راهش بندازم و اینا. امتحانش کنید، اونقدرا هم سخت نیست
    12. شیفت. نمیدونم چقدر با شیفیتینگ آشنا هستین،( که اگه هم نیستین برین اشنا شین) من یه مدت خیلی زیادیه که دارم امتحانش میکنم و با هیچ متودی به نتیجه نرسیدم. اخرین بار تو ماه رمضون با متود پیانو موفق شدم به مرزdr برسم و صداها رو بشنوم. تقریبا مطمئن بودم موفق شدم ولی تا قبل از اینکه مامانم صدام کنه:_)  از این به بعد جدی تر براش تلاش میکنم ببینم چی میشه
    13. درس. یکم منزجر کنندست اره، ولی قراره تابستون یسری از درسای سال بعد رو بخونم تا برای برنامه ای واسه سه سال بعدی دارم اماده باشم(منم برای خودم متاسفمXD )،یکم فکر کردن بهش عصبیم میکنه ولی چیزی نیست، عادت میشه:]
    14. استلا و سینیور بر نمیگردن؟ *بیرون اوردن چاقو*
    15. پونزده هم رند حساب میشه دیگه،خدافس:|

    ویرایش: به حق مرلین،100 تا شدیم؟*-*

  • ۷
  • نظرات [ ۱۰ ]
    • aramm 0_0
    • دوشنبه ۱۷ خرداد ۰۰

    رمز داده میشود!*فوری

    برای نمایش مطلب باید رمز عبور را وارد کنید
    • aramm 0_0
    • شنبه ۱ خرداد ۰۰
    چه رنجی می‌کشد آن کس که "انسان" است و از احساس سرشار است..