۲ مطلب در آذر ۱۳۹۹ ثبت شده است

دستها

 یبار بهش گفتم اولین بار که منو بینی چیکار میکنی؟
گفت خب، بغلت میکنم، محکم! 
گفتم ولی من دستاتو میگیرم! گفت دستامو؟ چرا؟
گفتم ببین دستا خیلی مقدسن، چونکه این دست ها وقتی چشم هامون افتاده بودن روی دنده لج و داشتن غممون رو فریاد میزدن اشکامونو پاک کردن. روزایی که کسی نبوده که اشکامونو پاک کنه این دستها کمکمون کردن.
من باید از دستات ممنون باشم که تو نبود من اشکاتو پاک کردن و بهشون اطمینان بدم دیگه لازم نیست اینکارو بکنن چون من هستم. دستها مقدسن، دستهای تو بیشتر رفیق!
_ واقعیات_




  • ۲۲
  • نظرات [ ۱۷ ]
    • aramm 0_0
    • پنجشنبه ۱۳ آذر ۹۹

    برای تیام مینویسم

    تیام عزیز، سلام!
     برای تو مینویسم؛ برای تو که این روزها گم شده ایی. (یا مرا قال گذاشتی و رفته ایی؟)
    مهم نیست که ممکن است از دستم عصبانی باشی و این نامه را نخوانده بسوانی، و مهم هم نیست که اصلا اهمیتی به این نامه ندهی. میخواهم برای تو بنویسم و تو به تنها کسی که در کره زمین ما تعلق داری انحصارا منم! 
    پس تیامِ من؛ لطفا به من خبری از خودت بده. آه میدانم ممکن است چقدر از من عصبانی باشی، و فکر میکنم میدانم چرا؛ اما تو که نمیخواهی مثل قدیم دوباره با

  • ۷
  • نظرات [ ۱۳ ]
    • aramm 0_0
    • دوشنبه ۳ آذر ۹۹
    چه رنجی می‌کشد آن کس که "انسان" است و از احساس سرشار است..