من عاشق دفترهای جدیدم. دفترهای سفیدی که هیچ تاریخچه‌ای با خودشون حمل نمی‌کنن و آینده کاملا قابل تغییری در پیش دارن. این مدتی که اینجا می‌نوشتم، زیر آب زندگی می‌کردم و سعی می‌کردم امواج رو آروم نگه دارم چیزهای زیادی رو تجربه کردم. با آدم‌های زیادی آشنا شدم و داستان‌ها و لبخندهای جدیدی رو لمس کردم. با همه‌ی اینا اما دیگه احساس سنخیتی با این دفتر ندارم. مثل این می‌مونه که دفتر خاطراتم تموم شده باشه، هرچیزی که اینجا ثبت شده دیگه همراهم نیست، بلکه یه جایی تو قدیما جا مونده. هنوز جنون نوشتن دارم و این مدت جاهای مختلفی تخلیه‌ش کردم. نمی‌خوام بگم هیچ جا بیان نشد اما هیچ جا این احساس رو بهم نداد. من آدم شکننده‌تری شدم که دارم به کلمات چنگ می‌زنم. دیگه داستان نمی‌نویسم و دیگه سعی نمی‌کنم اثر خاصی خلق کنم، همه‌ی کلماتم در راه ابراز احساسم و بیان صداهای تو سرم فدا می‌شن. همه‌ی اینا رو گفتم که بگم اگه هنوزم دوست دارین این کلمات رو دنبال کنید من از این به بعد اینجا می‌نویسم:
https://liberation.blog.ir/
و هیچ نمی‌دونم قراره چی به سر اینجا بیاد. و هیچ نمی‌دونم چی به سر خودم اومده.
و استلا، آرتمیس سمر و مونی عزیزم، وقتی که می‌پرسیدین کی دوباره می‌نویسی و همه‌ی اینا، همه‌شون خیلی برام ارزشمند بود.

​​​​​​