یکشنبه حدودای 4.5 /5 بود که اولین ادم مجازی "حقیقی" شد.
.
.
.
اون روز هوا ابری و گرفته بود و بارون هم ریز ریز میومد و قطع میشد. گفتم اَکِهی! درست روز قرارمون باید هوا اینجوری بشه؟ بهش پیام دادم که امروز هوا بارونیه، شما حتما میرین؟ جواب داد که من میام اگه تو مشکلی نداشته باشی:) منم از خدا خواسته بشکن زدمو به مامان گفتم امروز قطعی شد قرارم، ساعتای 4 بریم.
یه چند ساعت بعد، وقتی که ساعت 3:45 بود دوباره پیام دادم: ساعت چهار قطعی شد دیگه؟ گفت اره دارم اماده میشم:)
منم یه نگاه به خالم که خواب بود و مامانم که نشسته بود سریال میدید کردم و یه نگاه به شلوار گلگلی پام. از جام پریدم و حاصر شدم و به بدخای مامان و خالمو بلند کردم که پاشین بریم بابا دیر شد! با یه ربع تاخیر رسیدم و سر گردون تو پارک میچرخیدم و دنبال یه دختر با مشخصاتش میگشتم. یا کسی که بهم حس "اشنایی" بده. به یکی دو نفر مشکوک شدم اما حدس زدم که نه!اینا نمیتونن "موچی" باشن.  خلاصه از خالم اصرار که بهش زنگ بزن و از من انکار که با تماس تلفنی مشکل دارم و خوشم نمیاد. یه پنج دقیقه بعد دیدم یکی از ورودی وارد شد و حسم شدیدا بهم میگفت خودشه. دیگه چشماشو که دیرم مطمئن شدم! رفتم جلو و سلام و احوالپرسی و از این حرفا. بعدشم همینجوری از هیجان و اون حس عجیب اولین دیدار  ریز ریز میخندیدیم تا یه جایی برای نشستن پیدا کردیم. روی نیمکت که نشستیم یه چند ثانیه ای سکوت محص بودیم تا اینکه با سوالِ خب چی بگیم الان؟ به خودمون اومدیم. یکم به این جو عجیب و غریب بینمون خندیدم و من گفتم متاسفانه فقط تا مرحله دیدار دربارش فکر کردیم ایده ایی واسه حرف زدن نداریم@_@
موچی گفت اره منم خیلی از خودم میپرسیدم ارامو که دیدم بهش چی بگم و درباره چی صحبت کنیم. خلاصه که یکم به مخمون فشار اوردیم و موچی با مبحث شیرین کتاب بحثو شروع کرد. از نمایشگاه کتاب گفت و پرسید تو امسال خرید کردی؟ و من با لبخند ژکوند گفتم نه متاسفانه. بنده حدود یه سال و نیم کتابمو دیر بردم کتابخونه و واسه هر کتابی یه چیزی حدود 30 تومن جریمه دادم و والده گرام مارو از خرید امسال منع کردن:)))
طفلک یه کمی خزون شد بابت این حجم از جریمه و دیر بردن کتابام که خب خداروشکر به خودش مسلط شد:))
مناسفانه بخاطر حافظه ضعیفم دقیق به خاطر نمیارم بحثمون چجوری به انیمه ها و سریالا کشید اما اون از اتک ان تایتان گفت و من از نا کجااباد موعود. اون از ضعفای اتک گفت و من از گندی که به فصل دوم نا کجااباد زدن. و بحثمون چرخید و چرخید تا رفتیم سراغ true beauty.
موچی از اون دسته ای بود که سریال رو نپسندیده بود و من از کسایی بودم که از سریال لذت برده بودم. براش از وبتونش گفتم و اینکه چقدرررر طولانیه و چقدررر سریال به وبتون وفادار نبوده.
خلاصه اینکه از کتاب و کمیک و مانگا و فیلم و سریال و انیمه گفتیم تااا درس و مدرسه و انتخاب رشته.
اون وسطا عشق کتابم پست گداشت و منم تا قسمتیش(!) رو با حضور موچی خوندیمD:
البته رو نیمکتی که نشسته بودیم نمیدونم جنسش از چه کوفتی بود که من هی حس میکردم لباسم رنگشو گرفته و دائم بلند میشدم تا مطمئن بشم رنگی نشدم:/
بعدم که اون وسطا داداش خیلی با نمک(^-^) موچی برامون چیپس اورد و یه گربه چشمش چبپسا رو گرفته بود و اومد از زیر نیمکتمون رد شد و خودی نشون دادD: و نکته جالب ماجرا اینجاست که تموم مدت صحبت ما مامانم طبق رسم هررر روزه دور پارک میدوید و چون پارک بانوان بود، قشنگ از جون و دل مایه گذاشت•-•
اینم برا اینکه استلا خیلی دوس داشت ماجرا رو تعریف کنمD: دیدار خوبی بود و من بی نهایت از دیدنت خوشحال شدم. موچیِ ظریفِ بغل کردنی:)

پ.ن: مانگای ناکجااباد رو تو چار روز خوندم@_@ معتادش شدم و حالا که تموم شده حس میکنم مواد بهم نرسیده:/ لعنتی بینظیر بود:))) شاید یه پست براش گذاشتم!
پ.ن2: دارن گند میزنن به فصل دومش. لازمه بازم بگم؟
پ.ن3: این ترم نه تنها پیشرفت نکردم به نسبت ترم قبل بلکه جزوه ریاصیمم ناکامله و متاسفانه در به در پیوی همکلاسیام شدم:/ حالا درسته جزوه های من هیچ وقت رنگی رنگی و مرتی و سانتی مانتال نیبد اما همیشه کامل بود. حالا حتی همونم ندارم:/
پ.ن4: شاید براتون سوال پیش بیاد چرا از جزوه م گفتم. چون انروز سلعت ریاصی دبیرمون گفت تا یه دقیقه دیگه(!) بچهای غیر حضوری(ما) عکس جزوه تونو بفرستین پیویم:/ و منی که ننوشته بودم از استرس داشتم بالا میاوردم. خدا میدونه چقد سرکوفت زد و چیز بارمون کرد.
پ.ن5: یک گیییگ از اینترنتم مونده و تا فرا بیشتر وقت ندارم*ایموجی کوفتن بر صورت* انیمه سینمایی چی پیشنهاد میدین؟
پ.ن 6: از مبحث ماشینهای علومم هیچی نفهمیدم. دبیرمون میگه دارم پسرفت میکنم و نباید نمرم از 20 پایین تر بیاد چون ترم قبلم کامل بودم!!! از علوم متنفرم. نه بهتره بگم از جویدن علوم برای امتحانا متنفرم.
پ.ن7: دوست دارم یه چیز جدید باد بگیرم. یه فرمول ریاصی، یه ترکیب شیمیایی، یه قانون فیزیک، یه ماجرای تاریخی، حتی شطرنج، بدون اینکه نیاز باشه برای امتحان حفظشون کنم...
پ.ن8: دارم کد مورس رو یاد میگیرم. امیدوارم زیاد سخت نباشه.
پ.ن 9: من عاشق پی نوشت هامD:
پ.ن10: رند شدD: