هاممم... تا همین چند ساعت پیش هنوز تو مقطع راهنمایی بودم.. البته که هنوزم هستم، میدونم تا مهر هنوزم نهمی محسوب میشم،اما بهرحال حس خوبی داره. تموم کردن یه مقطع تحصیلی و تخصصی تر شدن درسا.. نمیدونم ولی برام جالبه:) اخرین امتحانمون دفاعی بود. 10 رفتم مدرسه،امتحان دادم و برگشتم. میدونین یکم بابت رفتارم شرمسارم، امتحانمو زودتر از همه دادم و بعد تحویل برگه فقط با سر تکون دادن با دبیرمون خدافطی کردم و رفتم. نه هیچ کس دیگه و نه حتی هم کلاسیام.. البته اوضاع اونقدرا هم خیط(خیت؟) نبود، امسال اولین سالی بود که تو این مدرسه بودم و خب نصف بیشترش مجازی بود، اون تایمی هم که حضوری بود مثه یه روح میرفتم و میومدم و با هیچ کس صحبت نمیکردم پس نمیتونستم صبر کنم تا بعد امتحان باهاشون یه خداحافطی صمیمانه داشته باشم هوم؟ بهرحال،هرچی که بود گدشت و من از امروز رسما وارد تابستونم شدم. تا اخر خرداد سریالمو تموم میکنم،تفریح میکنم بازی میکنم و  به خودم استراحت میدم. و از اول تیر دوباره برنامه هامو از سر میگیرم..
ولی خب وقتی که برمیگردم و به این سه سال فکر میکنم رنگ خاکستری نگاهم رو میپوشونه. خاکستریِ خالص و نه هیچ رنگ دیگه ای. سال هفتم و هشتم دوستای خوبی پیدا کردم.. خیلی خوب.. اتفاقات بد کم نداشت اما تموم سختیا با یه دور "زو" بازی کردن تو نمازخونه تموم میشد. حالا بماند که خیلی زود جلوی تنها تفریحمونم گرفتن و طبق معمول کوفتمون کردن ولی بهرحال لحظه های خوبش تو ذهنم موندگار شده.. هشتمی بودن برای من مساوی با تحول بود. و خیلی از مهم ترین ادمای زندگیم رو از دست دادم. اگه یه روز ادرس اینجا رو به سایه دادم احتمالا میتونه شهادت بده من چقدر یهویی تغییر کردم و رفتم تو لاک خودم"-"
از ادمی که یه لحظه اروم و قرار نداشت و از دیوار بالا میرفت تبدیل شدم به کسی که خیلی منزوی تر و اروم تر شده بود. و احتمالا کم حرف تر و ترسو تر... نیرونین در طاهر کول و باحال به نظر میرسه اما واقعا مزخرف بود،یه پسرفت بزرگ که هنوزم دارم باهاش مقابله میکنم.
دلایل زیادی داشتم براش. برای این تغییر کردنم دلایلی داشتم که هنوز به هیچکس نگفتم،جز مامانم که اونم خودش فهمید*کوبیدن بر پیشانی*
و بعدش که کرونا اومد و این باعث شد یکم راحت تر اون سال نحس رو تموم کنم. ولی اونقدرا هم به سودم تموم نشد،اگه یه دوره افسردگی و  کابوسای شبانه و ترس و استرس زیاد و طولانی مدت و  مشکلات این شکلی رو فاکتور بگیریم شاید.
تابستون اون سال واقعا خوب بود.. کار خاصی نکردم اما شروع دراما دیدن، خوندن مقالات علمی مورد علاقم، خوندن بیشتر راجب اساطیر و در نهایت پیدا کردن بیان و اینجا... بهترین اتفاق زندگیم بود:) گرچه اینجا رو یکم دیرتر راه انداختم اما تابستونم با بیان گذشت و من این رو فراموش نمیکنم~
 سال بعدش من وارد یه مدرسه جدید شدم. از اون مدرسه کوفتیم اومدم بیرون*هنوز وقتی به این فکر میکنم چقدر استرس کشیدم تا ازمون و مصاحبه ورودیش رو قبول بشم خندم میگیره* و وارد یه مدرسه دیگه شدم. فقط خدا میدونه روزای اول چقدر رفت و امد تو یه محیط کاملا جدید برام سخت بود و عملا صم بکم بودم. اونقدر ساکت که وقتی روز سوم جواب سوال معلم رو دادم بهم گفت فکر میکردم تار های صوتیت مشکلی چیزی داره•-•
و امسال با همه سختی های درسیش و قطع و وصل شدن وضعیت حضوری با مجازی بودن کلاسا سال اروم و خوبی بود. از دوستام دور شدم ولی در عوض از لحاظ روانی ارامش بیشتری داشتم'-'
اومم.. اره دوسش داشتم. ابدا دلم نمیخواد این سه سال دوباره برام تکرار شه اما اگه بخوام مثبت اندیشانه بررسیش کنم میتونست خیلی بدتر بشه پس ازش راضیم. اما میدونم قرار نیست سه سال بعدی رو اینجوری بگدرونم. ضعف هام رو کنار میزارم و جسورانه تر ادامه میدم. دوست دارم سه سال بعد وقتی دارم به گذشته نگاه میکنم بگم این سه سال سکوی پرش من بوده. هوم..

+قهقهه در وایکیکی عالیه:"))))))))