۱۳ مطلب در بهمن ۱۳۹۹ ثبت شده است

کوتاه.

فک کنم تنها ادمیم که از رسومات نوروز متنفره.

  • ۱۷
  • نظرات [ ۱۵ ]
    • aramm 0_0
    • پنجشنبه ۳۰ بهمن ۹۹

    اوریون

    خب... من یه داستان نوشتم که نسبتا بلنده... و میدونم ممکنه حوصله خوندنش رو نداشته باشین فقط... خواستم اینو اینجا بزارم و اگه حس و حال خوندنش رو داشتین ادامه مطلب رو بزنین و نظرتونو بهم بگین@_@ و اگه ادامه مطلبو زدین تا اخر بخونین و کامنت بزارین پسXD

     

    از وقتی یادم میاد تو کوهستان زندگی میکرد. درست مثل پدربزرگ هایدی، یه خونه تر و تمیز و کوچولو داشت و یه آغل برای گوسفندا. انزوا جو بود و صد البته کم حرف. تابستونِ پارسال بود که قرار شد مامان و بابا

  • ۱۲
  • نظرات [ ۱۸ ]
    • aramm 0_0
    • سه شنبه ۲۸ بهمن ۹۹

    حالا نگاه کن.

    حالا بعد مدتها حاضر شدی تو جایی که منم هستم باشی و ویس بدی. حالا من تک تک پروفایلاتو ذخیره میکنم. حالا من علاوه بر سیو کردن ویسات شبا با صدای تو خوابم میبره.حالا من میفهمم پای تو که وسط باشه ضعیف ترین و شکننده ترین ادم دنیام. من میدونم که حالت خوبه. میدونم موقع فکر کردن به من جز تنفر چیزی تو ذهنت نقش نمیبنده. میدونم هنوز  ادمای زیادی هستن که بتونی گردالی صداشون کنی. میدونم شونه های زیادی هستن که بتونی سرت رو روشون بزاری. اما میدونم تا اخر عمرمون هیچ کس نمیتونه به اندازه من دوسِت داشته باشه. میگی نه؟! حالا نگاه کن...

     

  • ۱۷
  • نظرات [ ۱۵ ]
    • aramm 0_0
    • دوشنبه ۲۷ بهمن ۹۹

    باری تعالی

    یه جوری تو روابط انسانی تا خرخره گیر کردم و کاری برای بهبودشون ازم ساخته نیست؛ که روزی ده هزار بار سر بلند میکنم و میگم اوس کریم؛  چاکر پاکر معرفت و حکمتتم هستیم ولی خدایی چی با خودت فک کردی که انسانِ ضعیف و بچه ننه و وابسته به ذات مقدستو ول کردی تو این زمین درندشت؟ با خودم فکر میکنم اگه پیغمبری چیزی بودم لابد ندا میومد ای انسان بچه ننه ضعیف و وابسته! ما تورا نیافریدیم که عوض به کار گرفتن مغز اکبندت؛  ناله های جگر سوز کنی و کاسه چه کنم چه کنم دستت بگیری! ما تورا افریده ایم که ادمهای مهم زندگیت را با چنگ و دندان و پنجول و خلاصه هرچه که به دستت میرسد، در زندگی ات نگه داری. 

    البته از خدا که پنهون نیست؛ از شما چه پنهون، هروقت به اینجای ندای ملکوتی میرسم، تو ذهنم اصور میکنم فرشته سمت چپم همونجور که با یه دستش داره گناه های عقب افتاده مو یادداشت میکنه سرشو بلند میکنه و یه نگاه شماتت باری به من میکنه و بعد به خدا میگه: باری تعالی زیادی بنده ت رو قبول داری بزار کارنامه این ترمشو که فرستادم بالا بعد ببین هنوزم به نظرت باید ادما رو تو زندگی نکبت بارش نگه داره؟ والا این انسانی که من میبینم فعلا نیازمند یه دکمه خروج از حساب زندگیه تا بیشتر از این گند بالا نیاورده.

    گمون کنم بعدشم خدا یکم چپ چپ نگام میکنه و همونجور که سعی داره ابهت خودشو حفظ کنه؛ اهم اهمی میکنه و دست میبره تو ریشای سفیدش و اصلاحیه میده:

    البته ممکنه است ما تورا برای درس عبرت همگان افریده باشیم. به هرحال که قرار نیست همه سقراط و افلاطون و مسیح و محمد(ص) شوند. اگرچه از تو چنین انتظاری میرود لیک به گمانم انتظار چنین چیزی را داشتن از تو؛ بیش از حد پوچ و بی ثمر است. حالا بنده من؛ فعلا دست از ناله و گلایه و عز و التماس دست بردار و نگاهی به ان کتاب ریاضی بخت برگشته ات بکن که اگر ازمون فردایت را به گند کشانیدی، باز غرغر هایش را به جان ما نکنی.

     و خدا دستش رو از وسط ریشای پر پشت و سفیدش در میاره و منو از یقه لباس میگیره و میزارم روبروی میز مطالعه. بعدش هم بی شک برمیگرده و در عرش الهی رو شترق! به هم میکوبه و تو دلش میگه:《 بیچاره ادم و حوای نازنینم، که چنین فرزندانی نصیبشان گشته. حیف آن چند سیسی از روحم که برای خلقت این بشر به باد فنا رفت !! :/》

  • ۱۳
  • نظرات [ ۱۴ ]
    • aramm 0_0
    • جمعه ۲۴ بهمن ۹۹

    حق داری.

    میفهمم که دارم از دستت میدم اما توانی برای نگه داشتنت نمونده. فقط میتونم نگات کنم و امیدوار باشم از تو چشمام بخونی که چقدر نیازمند بودنتم. اما حتی اگه بری؛ من باز تلاشی برای برگردوندنت نمیکنم. چون میفهمم که چقدر دور شدن از من و فراموش کردنم برای دیگران میتونه مفید باشه. باور کن اگه شدنی بود،حتی خودمم از خودم دور میشدم و فراموش میکردم همه چیو. حق داری عزیز من. حق داری!

  • ۲۳
    • aramm 0_0
    • پنجشنبه ۲۳ بهمن ۹۹

    صندلی داغ!!

    اره بالاخره تن به این کار پر استرس دادم و از اونجایی که اولین صندلی داغ وب و البته کل عمرمه، و همچنین از اونجایی که شک دارم بتونم به همههه سوالا جواب بدم، 5 تا "پاسخ نمیدم"  برای خودم میزارم که بتونم از زیر بعضی سوالا در برم:دی.

    خب خب،شروع کنید. * اب دهانش را قورت داده و با نفس های عمیق پشت سرهم سعی دارد بر خود مسلط شود*

  • ۱۳
  • نظرات [ ۵۴ ]
    • aramm 0_0
    • چهارشنبه ۲۲ بهمن ۹۹

    توهم و تعصب.

    الان که دارم این پستو مینویسم کنار شیشه بغل اتوبوس نشستم و به این فک میکنم که تا فردا ساعت 6، یا شایدم 7 صبح چجوری قراره تو این صندلی سر کنم بدون اینکه ستون فقراتم خشک بشه. ولی حالا، بیخیال مهم نیس زیاد.
    این روزا خیلی به این فک میکنم که چی میشه اگه تصورم از خودم، و از اینده و اهدافم، صرفا یه تصور احساساتیِ پوچ و به دور از واقعیت باشه؟
    مثلا؛ من میدونم

  • ۱۱
  • نظرات [ ۴۹ ]
    • aramm 0_0
    • پنجشنبه ۱۶ بهمن ۹۹

    سکوت.


    تو باید یاد بگیری سکوت رو گوش کنی. روی تخت خواب دراز بکش، چشمات رو ببند و فقط به سکوت گوش کن؛ باشه؟ تو باید تصور کنی که این سکوت صدای منه، که این سکوت خودِ منم. می‌فهمی؟ همین‌جوری بمون و تکون نخور، این سکوتی که نوازشت می‌کنه خودِ منم، آروم باش من با توام؛ گوش کن.
    -ماتئی ویسنی یک

     

    +میخوام از این به بعد گهگاهی چیزای قشنگی که خوندم رو اینجا به اشتراک بزارم. نظراتم میبندم که کسی مجبور نشه چیزی بگه. و اره، تصمیم گرفتم یکم ببشتر از قبل ستاره مو روشن کنم!

  • ۱۸
    • aramm 0_0
    • دوشنبه ۱۳ بهمن ۹۹

    ممنون که مارو از خونه بیرون ننداختی بیان!

    باورم نمیشه... باورم نمیشه بیان درست شد! خدای من! همین الان داشتم تو قسمت چت وب استلا چیزی مینوشتم که دیدم یهو عکسای پروفایل و پستا برام باز شد و گفتم نکنه... نکنه بیان درست شده؟ و اره. حدسم درست بود!

    اما،اما چه ترس بزرگی بود. چه ترس جنون آوری! 

    فک کردن به اینکه اگه هیچ وقت بیان درست نمیشد فلجم میکرد. شماروهم؟

    حتی انقدر هولم که تو همین 24 ساعت هم تو پرشین بلاگ و هم تو رز بلاگ( که خدا میدونه چقد داغون و سمی بود) ثبت نام کردم اما با گفتن اینکه هیچی بیان نمیشه گوگل رو بستم و توبه کنان دوباره صفحه بیانو رفرش کردم اما دریغ از نتیجه:"). عوصش کلی ارشیو خوندم. آرشیو خونی از برنامه های محبوب روزانمه. بچها. چی میشد اگه بیان تا همیشه روی صفحه ارور 404 میموند؟ نمیدونم...

    پ.ن: اگه مشکلی ندارین... ایمیلاتونو زیر این پست به اشتراک بزارین که اگه همو دوباره گم کردیم، یه راه ارتباطی بمونه برامون!

  • ۱۱
  • نظرات [ ۶ ]
    • aramm 0_0
    • دوشنبه ۱۳ بهمن ۹۹

    دارم بهت هشدار میدم پسر!

    بی شوخی... دارم خیلی صبر پیشه میکنم که تا الان دنبال هکرام نرفتن تا هکت کنن. احتمالا؟ نه لطفا بگو که حتما برمیگردی! 
    تو قرار بود تا 18 سالگیت تو بیان بمونی... یادت رفته؟:(

     

    پ.ن: مثه اینکه کرونا در خونه ماهم خوابید و بعلههه، بالاخره فرصتش پیش اومد توصیه های نامه قبلیم به تیامو خودم عملی کنمXD (البته تا اینجا که همه از فاصله دو متری باهام صحبت میکنن کلام پسِ معرکست:/ )

  • ۱۷
  • نظرات [ ۱۴ ]
    • aramm 0_0
    • پنجشنبه ۹ بهمن ۹۹
    چه رنجی می‌کشد آن کس که "انسان" است و از احساس سرشار است..