گریه میکنم چونکه هیچ دلیلی برای اینکه اینکار را نکنم وجود ندارد و گریه میکنم چونکه انگار هیچ کار مفید دیگری برای انجام دادن وجود ندارد و گریه میکنم چونکه پر از سیاهیام. من آدمهای سیاه و سفید را دوست دارم، ادم های خاکستری را هم، اما وقتی میگویم گریه میکنم چونکه پر از سیاهیام معنیاش دقیقا این است که پر از سیاهیام، بیهیچ نور و روشنایی. اصلا آدمهای تاریک باید گریه کنند، باید گریه کنند تا شاید_ با عینک خوشبینی و فقط رحمانیت بین_ قطره های داغ اشک هاشان بیفتد روی روح غبار گرفته و نخنما شدهشان، و بعد باید امیدوار بود که بتوان ننگ غیر ممکن و احمقانه بودن انیمیشن های دیزنی را، با تعریف قصه آدمیزاد روح چردهای که اشک هایش موجب نجاتش شدند، برطرف کرد.