سوال روز: چه کنیم که خودمان را ببخشیم و دوست بداریم؟ *از تایید کردن نظرات کلیشه ای،انگیزشی، و صدف بیوتی طور جدا معذوریم.
سوال روز: چه کنیم که خودمان را ببخشیم و دوست بداریم؟ *از تایید کردن نظرات کلیشه ای،انگیزشی، و صدف بیوتی طور جدا معذوریم.
هر چی ضربه خوردم و دارم میخورم از همین بوده که خودمو همیشه بخشیدم :))) یه نمونهی بارزِ از اونور بوم افتاده :))
به این فکر کنیم که هنوز جای جبران هست!
اگرم نبود... میتونیم نبخشیم، اما بازم خودمونو دوس داشته باشیم
انسان جایز الخطا نیس، ولی ممکن الخطاس :) کاریش نمیشه کرد..
به قول مارتین توی جزء از کل... گاهی اوقات بخشیدن خود، نابخشودنیست
میشه نبخشید، اما دوست داشت
مثل وقتی که والدینت مجبورت میکنن کاری رو بکنی که دوست نداری، ولی تو هنوز کلی دلیل داری برای دوست داشتنشون :)
آره دقیقا تعادلش مهمه. اینکه بتونی خودت رو ببخشی؛ اما این بخشیدن باعث نشه راحت بتونی به کارای اشتباهت ادامه بدی و خودت رو بخاطرشون تنبیه نکنی.
من واقعا زیادی با خودم مهربونم :/
چون اصلا آدم خوش بینی نیستم و کسیم که هیچکس جز خودم ، خودمو سرزنش نمیکنه و عذاب وجدانام ته نداره ، نمیتونم جواب بدم هیچ ، شاید در آینده سوال خودمم باشه ، فعلا بخاطر گند هایم حاضر نیستم خودمو دوست داشته باشم :\\\
قبول دارم دوست داشتن درست و صادقانه ای نیس... اما حداقل تلقین خوبیه
وقتی نتونی ببخشی، نمیتونی. پس میتونی تظاهر کنی تا اوضاع پیچیده نشه..
بحثس طولانیه... ولی
ما یه خودی داریم که تا حدودی توانایی داره که محیط رو مطابق میلش کنه تا بتونه به چیز هایی که میخواد برسه، از اون طرف یه خواسته هایی رو ازش میخوایم که خیلی وقت ها نمیتونه انجام بده، پس میشه بچه ی حرف گوش نکن.
بچت رو هر طوری هست بپذیرو دوستش داشته باش، کمکش کن،به این فکر کن اگه این بچه الانت رو دوست نداشته باشی، بچه با امیدی تلاش کنه، از کجا مطمئن باشه تویی که الانش رو که بدم نیست و تا دو سالگی رشد کرده رو، دوست نداری، اگه به حرفت گوش بده و طوره دیگه ای باشه قراره دوستش داشته باشی!
موچی و مائو وبشون بسته ست ...
هانی میگه برنمی گرده ...
عشق کتاب هم که معلوم نیست کجاست !
می دونم ربطی نداره ولی اعصابم داغون شد ="/
میتونی یه روز کامل وقت بذاری از همه طرف به اون گناه و اشتباهت فکر کنی و درد بکشی و گریه کنی و خودت رو سرزنش کنی
ولی بعدش قبول کنی که دیگه درست نمیشه و بگی جزئی از مسیر زندگیت بوده ، درس گرفتن
به نظر ساده میان و یا کلیشه ای ، ولی چیزی بود که من یک سال و خورده ای گذروندم مرحله به مرحلش رو ، و اینکه هیچ کسی نیست کمکت کنه جز خودت
رو هیچ کسی حساب نکن
خودشون می دونن که من دوستشون دارم ! هزار بار بهشون گفتم که دوست ندارم برن ... گفتم که نرن !
ولی وقتی ارزش قائل نیستن برای حرفت ... چی بگم ؟!
خیلی ناراحتم ... ولی دیگه نمی خوام برای موندن کسی اصرار کنم ...
اگه بخوان می مونن ، حرف من هم تاثیری نداره ... اگه داشت ، اینکارو نمی کردن !
امشب آخرین شبیه که من اینجام و خب :
Goodbyes are not for ever . Goodbyes are not the end . They just mean that I miss U .
و به همه ی کسایی که دارن نظرمو میخونن ، فقط میتونم بگم ببخشید و از صمیم قلب متاسفم که سوار قطاری شدم که هیچ ایستگاهی نداره . و تو (عشق کتاب و موچی و آرام ) شما تنها کسایی بودین (هستین؟) که میتونستین(میتونین) منو برگردونین . شاید فقط به یه نفر نیاز دارم که جلوی حرکت این قطارو بگیره و کمکم کنه. هر چند نمیدونم که قراره فراموش بشم یا نه
آرام: ببخشید ولی خانوادم نمیتونن کمکم کنن ! حتی اگه یه نفر تو دنیا باشه که نتونه کمکم کنه اون خانوادمه!
@استلا، آرام
عشق کتاب هم وبشو بست :"//
نمیتونن که برنگردن، نه؟
به قول کیدو، بیاین فکر کنیم بخاطر امتحانا و ایناست، بعدش دوباره میان. هر چند که... ولی اینجوری دردش کمتره حداقل...
صرفا جهت خارج کردنتون از بی خبری..!
عشق کتاب برمیگرده.حالش یکم خوب نیست..یکم که نه تقریبا اصلا خوب نیست..
همش هم به خاطر بیانه..:/
امیوارم بستن وبش بهش کمک کنه..از سه شنبه شب ناراحت بود ولی نمی خواست وبشو ببنده ولی دیگه دیشب بستش..
به جواب رسیدین من رو هم خبر کنید...
@استلا اینکه حذف وب زد و یا وب رو بست و این مسائل رو منم باهات موافقم که جالب نیست...
اما گاهی واقعا نمیتونی حضور داشته باشی و یا میای سر میزنی اما اونقدر ذهنت درگیره کشش پاسخ دادن نداری ....
من هم باید یه مدت کمی دور بشم به اجبار البته و به چهار علت اما دلم هم نیومد چراغ وبم خاموش باشه برای همین پست های پیش نویسم رو تنظیم کردم برای انتشار در آینده .....
بازم سخته جدا شدن از اینجا نمی دونم دیگه ......
سوال قابل تاملی بود. خودمو میگم چون تجربه کردم.
مرحله اول اینکه بخاطر اون اشتباه یک بار نشستم و گریه کردم. فقط یکبار. چون دوست نداشتم بازم برای اون اشتباه روزای دیگم خراب شه.
مرحله دوم اینکه به خودم یاداوری کنم آدما معصوم نیستن، اشتباه براشون عادیه و اتفاقا یه سری اشتباها باعث میشن کیفیت زندگیم بعد اون کار، بهتر بشه.
مرحله سوم برای وقتاییه که اشتباهم خانمام سوزه :) ینی اوووففففف ایندمو داغون کردم با اون کار! به این مرحله میگم زلزله:) که خب هر زلزله ای پس لرزه هایی هم داره و من مجبورم پس لرزه هارو تحمل کنم. چرا؟ چون خودم کردم که لعنت بر خودم باد!
مرحله اخر دعا برای صبر بیشتر، تحمل افزون تر از قبل و البته قدرت عاقلانه و منطقی تصمیم گرفتن از خداست. چون یه وقتایی پس لرزه ها غیرقابل تحمل، خسته کننده و مسخره هستن. اینطوری میشه که دست به دعا میشم :)
والسلام.