تیام من سلام! حال و احوالت چطور است؟ اینجا همه چیز خوب است. اگر از امار بالای قربانیان کرونا و سفره های خالی مردم چشم پوشی کنیم؛ و اگر دی ماه منحوس پر امتحان را فاکتور بگیریم، و همینطور نمرات درخشان بنده را ، همه چیز خوب است.

 درست نمیدانم این روزها تو چه کار میکنی و اوضاعت چطور است، امیدوارم سرما نخورده باشی. البته بعد از آن ماجرای دویدن زیر باران و کتابِ دزیره که کم مانده بود خیس شود، این امر بعید بنظر میرسد. جوشانده و نعنا و این چیزهارا هم بخور دیگر. البته من به شخصه اگر جای تو بودم  کلی ادا در میاوردم که آی این سرماخوردگی اشتهایم را کور کرده و کلی از این قرتی بازی ها، تا از فرصت پیش امده نهایت استفاده را ببرم و حسابی خودم را لوس کنم. نه به این منظور که از لوس بازی خوشم می آید، نه بلکه به این خاطر که آدم تا مریض نشود نمیتواند تمام توجه خانواده را از آن خود کند و تا مریض نشود خبری از آب پرتقالهای اختصاصی و اینها هم نیست دیگر. ماهم که از خدا خواسته تا عطسه ای میکردیم یک هفته ایی خودمان را پتو پیچ میکردیم تا مبادا از این فرصت طلایی آنگونه که باید و شاید استفاده نکرده باشیم.

حالا بگذریم، میخواستم کمی غر بزنم که بیشتر البته، به توصیه های خدا نپسندانه درباره سو استفاده از بیماریها گذشت:/ به هر حال مهم این است که من هر چرت و پرتی میگویم به دیده منت قبولش کنی و از ان درس زندگی بیاموزی! (معلوم است که امروز زیادی سرخوشم و مشنگ میرنم؟)  

نه اینکه فکر کنی اوضاع انقدر خوب است که من پا روی پا انداخته ام( دقیقا همینکار را کردم:/ ) و با بیخیالی محض برایت خزعبل مینویسم؛ نه! 

بنده یک هفت هشت کار عملی را باید به دبیر هنر محترمه تحویل بدهم و همچنین امتحان ریاضی ( که خدا از باعث و بانی اش نگذرد) نزدیک است. در ضمن، تحقیق فرارمینی ها نیمه تمام مانده و خودم دارم از بدقولی هایم کلافه میشوم دیگر چه برسد به بقیه. آه راستی؛ در تمام این مدت نتوانسته ام برای دل خودم هم که شده یک نقاشی بکشم و زندگی ام رسما عین مترسک های پوشالی میگذرد. چرا مترسک؟ چونکه رسما هیچ کار مفیدی نمیکنم و بیشتر از قبل در دنیای ذهنی ام فرو رفتم و تنها کاری که انجام میدهم زحمت نفس کشیدن و وجود خارجی داشتن است. مثل یک مترسک فقط وجود دارم و این وجود داشتنم حتی به اندازه وجود داشتن مترسک بدرد بخور نیست! لااقل آن طفلی چارتا کلاغی چیزی میپراند اما من رسما دارم اکسیژن های خدا را هدر میدهم و نه بیشتر! نگاه کن توروخدا! از آموزش های مفیدم درباره بیماری به چرت و پرت های من راجب یللی تللی ام رسیدیم. دیوانه تر از من؛ تو که مینشینی و اینها را میخوانی. البته دوباره تاکید میکنم اینکه من هیچ محتوای مفیدی با تو به اشتراک نگذاشته ام دلیل نمیشود از انها درس نگیری. خلاصه اینکه حتی اگر شده الکی الکی از حرف های من درس بگیر تا زمانی که پیشانی ام چروک خورد و نوه عزیزم تارا از من پرسید هی مامانبزرگ! مفیدترین کار جوانی ات چه بود؟ بتوانم بادی به غبغب بیندازم و بگویم معلوم است دیگر! من با انتقال آموخته ها و اندیشه های ژرف و عمیق انسانی ام توانستم سنت رسول الله را ادامه بدهم و گوسفندی را به چرا.... چیز ببخشید؛ انسانی را هدایت کنم و زکات علمم را بپردازم! 

خب احتمالا دیگر توانستم به تو بفهمانم چقدر امروز شیرین عقل شده ام، پس تا درودی دیگر؛ بدرود!

راستی؛ بیا شعر امروزت را هم بگیر و بعد برو:

برای آرزوهای محال خویش می‌گریم
اگر اشکی نمانَد، در خیال خویش می‌گریم

شب دل کندنت می‌پرسم آیا بازمی‌گردی؟
جوابت هرچه باشد، بر سوال خویش می‌گریم

نمی‌دانم چرا اما به قدری دوستت دارم
که از بیچارگی گاهی به حال خویش می‌گریم

اگر جنگیده بودم، دستِ‌کم حسرت نمی‌خوردم
ولی من بر شکست بی‌جدال خویش می‌گریم(:

 

پ.ن: استلا فک کنم به بیماری تو دچار شدم و تبلیغای تلویزیون داره کرم گوش منم میشهXD حالا واسه اینکه  همه مبتلایان به این بیماریو عذاب بدم اینو گوش کنین: کلیک ( خزون شدین؟)

 

پ.ن2: چرا نمیتونم با گوشی قالب عوض کنم؟ کداش اصلا کلی پاک نمیشه و باید دونه دونه پاک کنیم-_- کسی بلده به منم بگه؟! :((