تیام عزیز، سلام!
 برای تو مینویسم؛ برای تو که این روزها گم شده ایی. (یا مرا قال گذاشتی و رفته ایی؟)
مهم نیست که ممکن است از دستم عصبانی باشی و این نامه را نخوانده بسوانی، و مهم هم نیست که اصلا اهمیتی به این نامه ندهی. میخواهم برای تو بنویسم و تو به تنها کسی که در کره زمین ما تعلق داری انحصارا منم! 
پس تیامِ من؛ لطفا به من خبری از خودت بده. آه میدانم ممکن است چقدر از من عصبانی باشی، و فکر میکنم میدانم چرا؛ اما تو که نمیخواهی مثل قدیم دوباره با سگ سیاه افسردگی روبرو شوم؟! میدانم هرچقدر هم  به خونم تشنه باشی محال است چنین چیزی بخواهی. تو همیشه مهربان تر از من بوده ایی! احتمالا خودت نمیفهمی وقتی که نیستی؛ اینجا درون من چه اتفاقاتی می افتد! پس برایت تشریح میکنم. تشریح میکنم تا بدانی تو نمیتوانی کسی را وابسته خودت کنی و بعد از او عصبانی شوی ولی با او حرف نزنی. مگر نه اینکه زمانهایی که خشم داریم ان هم تا گلو گاه، باید برطرفش سازیم؟ پس چرا مثل بزدل ها نشسته ایی یک گوشه و دیگر با من حرف نمیزنی؟ 
داشتم میگفتم، وقت هایی که تو نیستی، دیگر نمیتوانم دیوانه وار درباره هر چیزی ده ها مقاله بخوانم و به تبع نمیتوانم مرز حقیقت را احیا کنم. اصلا میدانی چند وقت است قلقلکم ندادی تا درباره فضا بخوانم بی مروت؟ 
وقت هایی که تو نیستی دیگر کسی دم گوشم نجوا نمیکند بروم و توی آن دفتر زرد معروفم بنویسم و بسرایم. دیگر کسی سیخونک نمیزند که چشم هایم را ببندم و یه همه رویاها و تخیلاتم فکر کنم. و همینطور دیگر کسی برایم شعرهای فروغ را نمیخواند!
تو نمیفهمی در نبودت من باید چگونه با احساساتم -چیزهایی که هیچگاه درکشان نکردم- کنار بیایم. نمیفهمی وقتی تو منزوی میشوی و از من دلگیری من دیگر کسی را نندارم که وقتی روبروی تلخی ها می ایستم به من امید تزریق کند و مرا از قبل هم قوی تر بکند! 
تیام لطفا به من بگو که بی رحم نشدی! میدانم میدانم که میخواهی بگویی: اما خود تو یک بی رحم تمام عیاری؛ درست هم میگویی ولی من بارها دلیلش را به تو گفته ام. گفته ام تا اگر روزی مرا در دنیای واقعی دیدی نگویی دو رو بوده ام و متضاد! برای زندگی بین این ادم ها و صدمه ندیدن لازم است که ماسک سرد بودن را به چهره ات بزنی! اما لطفا نگو میخواهی همین فن را روی من اجرا کنی...
 حتی اگر نمیخواهی با من حرف بزنی بگو خبری از تو به من برسانند، به آیلین بگو، یا ارامیس، یا حتی لورای موچی، و همه انهاییکه من نمیشناسمشان اما تو میشناسی و میدانی دوستانی در دنیای ما دارند. لطفا همین یکبار را به حرف هایم گوش بده...
راستی، اگر تصمیم گرفته ایی که مرا ببخشی؛ به گمانم توانستم یک نقاشی از آیلین پیدا کنم(شایدهم تو زودتر پیدایش کرده باشی و دوتایی به این عکس من بخندید: دی)






+ البته میدانم پیدا کردن عکس ایلین وظیفه خانم ز است نه من؛ اما امیدوارم کنجکاوی ام را درک کند^^
عزیز دلم به امید اینکه دوباره سر و کله ات پیدا شود؛ فعلا خداحافظ:)
_ چند بیت شعر به رسم همیشه مهمان من باش: 

شناخته اند مردمان من و تو را به این نشان
تو را به صبر کردنت مرا به بى قرارى ام

چقدر غصه مى خورم که هستى و ندارمت
مدام طعنه می زند به بودنم ، ندارى ام