پیرزن چروکیده و هشتاد ساله؛ سلام

دارم برای تو مینویسم. توکه احتمالا تا آن موقع یک خط لبخند عمیق  دور لبهایت شکل گرفته و ویلچر نشین شده ایی. احتمالا هنوز هم موهای سفیدت را کوتاه نگه میداری و دست از فوتبال بازی کردن نکشیده ایی. روحیه ات را تحسین میکنم=)  من عزیز و پیرم، به من بگو ببینم تا به حال چند فیلمنامه نوشته و چند فیلم را ساخته ایی؟ آنقدر قوی بوده ایی که هالیوود به تو درخواست دهد و تو با لبخندی ژکوند ان را رد کنی و برای کشورت فیلم بسازی؟ امیدوارم خودِ نوجوانت را نا امید نکرده باشی! تئاتر چطور؟ یادت نرفته که وقتی 15 ساله بودی دیوانه تئاتر بازی کردن و نوشتن نمایشنامه بودی؟ اولین نمایشنامه ات را یادت می اید؟ همان که برای مدرسه نوشته بودی و روایت کردن فضه و اسما اشک همه را حتی ان مدیر ظاهرا سرد و بی احساستان را در اورد؟ یادت هست بعد نوشتن ان نمایشنامه و اجرا کردنش، یک دبیرستان دوره دوم از تو خواست که نمایشنامه ات را برای مدرسه انان نیز اجرا کنی؟! چقدر ذوق کرده بودی و چقدر کنجکتو بودی که بفهمی انان از چه کسی درباره نمایشنامه ات شنیده اند!:)
آه پیرزن تنهای هشتاد ساله! یحتمل همچنان از ازدواج گریزانی و تنها در کلبه کنار دریایت به سر میبری! هر از گاهی تیام که حالا اوهم
پیرمردی شده همراه با نوه ها و بچه هایش پیش تو می اید و میگوید میترسم بمیری و کسی نفهمد که مرده ایی پیرزن تنها! و تو هم زیر لب غر غر میکنی و میگویی که بادمجان بمی و افت نداری!
لطفا بگو هنوز هم هر چند وقت یک بار وبلاگت را اپ میکنی و دست از نوشتن نکشیده ایی. بگو یک کتاب درباره اینکه چطور تیامِ جهانهای موازی را پیدا کردی نوشته ایی و وصیت کردی که پس از مرگت ان را نشر بدهند! تو هیچ وقت از حواشی و شایعات مردم خوشت نمی امد!
مطمئنم با وجود اینکه نوه ای نداری، اما کوچکترین نوه تیام که احتمالا ان موقع 11 سالش است هر هفته به تو سر میزند و تو برایش قصه میگویی و اواز میخوانی.
راستی بگو ببینم، استلا انیمیشن ساز شده؟ نمیدانم ممکن است حرفه دیگری را در پیش گرفته باشد اما چشم بسته میگویم تخیلش هنوز همراهش است و آن حرفه را قشنگ کرده. لطفا بگو با ارتمیس به یک تور فضا گردی رفته اید؟  کاش لااقل به رصد خانه گرینویچ رفته باشید یا ان رصد خانه خیلی بزرگ در هاوایی که هنوز در دست ساخت است:((
L
عشق کتاب چه؟ امیدوارم تا ان موقع با کتاب هایش دست رولینگ را از پشت بسته باشد و بهترین نویسنده فانتزی نویس شود! یومیکو را دیدی؟ در این سن و سال که خیلی دوست داری او را ببینی و اجبارش کنی پست های قشنگش را بیشتر کند و بیشتر تر برایت حرف بزند! راستی، لطفا بگو تابستانها که به رفسنجان میروی موچی را پیدا کرده ایی و  محکم بغلش کردی!
هانی بانچ چه؟ همشه دوست داشتی با ان چهره زیبا و معصوم در فیلم هایت بازی کند و  نقش یک توریست فرانسوی را به او بدهی، تا ببینی چگونه فرانسوی صحبت میکند=)
نکند کتابهای وایولت را در کتابخانه ات نداری؟ پس لطفا بگو ببینم ان کتابخانه به چه دردی میخورد؟؟
حنی مطمئنم که با اقای راینر در جشنواره فجر دیدار کرده ایی:)
راستی پیرزن سر خوشِ هشتاد ساله، میخواهم ببینم هنوز هم دیوانه وار موسیقی های رستاک حلاج و محسن چاووشی را گوش میدهی؟ گروه های ایهام و چارتار چه؟ انها را که فراموش نکرده ایی؟ امیدوارم توانسته باشی علیرضا قربانی را راضی کنی تا یک بار برای فیلم هایت تیتراژ بخواند!
دیگر اینکه امیدوارم یکبار همه ایران را و چندتا از کشور های خارجی را سفر کرده باشی تا هم دوستهای مجازی ات را ببینی هم به رویای نوجوانی ات تحقق ببخشی!
لطفا همچنان یک قهوه خور حرفه ای باش و عاشق ریاضی و ادبیات بمان!
دوستدار تو و با عشق؛ آرامِ 15 ساله.  
ممنونم از کسایی که منو یه این چالش دعوت کردن. عشق کتاب استلا و ارتمیس:)

و بازم چون جزو اخرین نفرایی بودن که نوشتن از همتون دعوت میکنم تو این چالش شرکت کنین=)