تارای عزیزم. نوه خیلی دور _یا شاید نیامدنی ام_ سلام!
در یکی از شبهای سرد پائیز 99 برایت مینویسم. درحالی که نمیدانم اصلا ممکن است تو وجود داشته باشی یا نه...
این را با توجه به نگاه منفی ام به مقوله ازدواج و بدتر از ان بچه داری میگویم! به هرحال، فرض میکنیم که تصرات من راجب این امر تغییر کرده و تو و مادرت(یا شاید پدرت؟) وجود دارید. خب در ان صورت عزیز دلم؛ مادربزرگ 15 ساله ات میخاهد از روزهای تلف شده و در عین حال مفید نوجوانی اش برایت بگوید!
ماجرا از انجا شروع شد که مادربزرگِ نوجوانت با رفقایش، بار و بندیل بسنتد که به استخر بروند و انتقام دوری شان از دریا را اینگونه بگیرند! تا اینکه  یک دفعه مادرِ مادر بزرگت در یکی از کانال های خبری خواند که آن ویروس منحوسِ Made in China از دیار چشم بادامی ها هم فراتر رفته و در همین شهر قم خودمان قربانی گرفته! اگر فقط ذره ایی به من رفته باشی میفهمی که مادربزرگت پا پس نکشیده و همان شبی که همه  از ترس این ویروس داشنتد کانال های خبری را میجویدند دل به استخر(!) زده و حسابی کروناهارا خجالت داده:>

خب راستش عزیز من؛ اولش همه میترسیدند! فکر میکردند اخرالزمان شده و مثل این فیلم های هالیوودی شهر فرار است در تسخبر بیماران در بیاید!روزهای پیاپی مردم مبتلا شدند و نفسشان از کووید 19 که نه؛ بیشتر از بی رحمی روزگار گرفت و سرفه هاشان بهتر یا بدتر شد و سر انجام نبضشان یا برای ابد خوابید، یا که قلبشان مبارزه را برد!...
مسئولان در هول و ولا بودند و همه جا دانه به دانه تعطیل میشد مردم در چیزی به اسم  قرنطینه به سر میبردند. تارای خوبم، قرنطینه یعنی در یک مکان واحد برای طولانی مدت به تنهایی به سر بردن!چشم هایت برق نزند تارا!! مادربزرگت هم اولش خوشحال بود!....
بالاخره از شر 7 صبح بیدار شدن برای رفتن به مدرسه راحت شده بود و کافی بود با وصل کردن اینترنت حاضری اش را در کلاس بزند. دیگر لازم نبود یک روز در میان به خانه مادربزرگش میرفت و شلوغی همیشگی انجا را تحمل میکرد( امبدوارم تو از این اخلاقهای بد نداشته باشی. من هم سعی میکنم خانه ام را در ارامش نگه دارم=) ) و از همه مهم تر حالا میتوانست یک کوووه کتاب بخواند و یک دریا  متن بنویسد! تارای عزیزم میدانم که توهم درست مثل من  عاشق تنهایی هستی_ البته ممکن است مثل گذشته من اجتماعی باشی که این فرض را کنار میگذاریم!_ 
قرنطینه دوماه، سه ماه و حتی چهار ماه اولش خوب بود. عالی بود! اما کم کم دلت برای مسخره بازیهای مدرسه و قرار گذاشتن در کتابفروشی ها و پارکها با رفقایت تنگ میشد! به سرت میزد ماسکت را_ که تقریبا جزئی از صورتمان شده بود_ در بیاوری و بپری وسط شهر و اواز بخوانی! مردم را بغل کنی و حتی دیوانه وارتر؛ دلت میخواست میشد کف زمین را لیس بزنی بی انکه نگران ویروسی باشی!!
من به این جنون بیش از حد در انزوا بودن میگویم!...
اما به هر حال مادر برگت یاد گرفت(یا شاید هم مجبور شد:|) عوض حسرت روزهای گذشته را خوردن مثل چند ماه گذشته از تنهایی اش لذت ببرد! او کتاب خواند، از پرسی جکسون و مگنس چیس گرفته تاااا نامیرا و نیم دانگ پیونگ یانگ امیر خانی! از اثار جی کی رولینگ و ار ال استاین گرفته تااا اثار کلاسیکِ مارگارت میچل و جین استین! مادربرگت فیبم های زیادی هم دید،موسیقی های بیشتری گوش کرد و تمام مقالات اینترنت را درباره موضوعات مختلف زیر و رو کرد! با مجازی رفیق تر شد، کانال زد؛ دوستهای مجازی اش را پیدا کرد و مهم تر از همه وبلاگ زد! چیزی که این روزها خیلی مدیون اش است! نمیدانم نسخه دست نویس این نامه را میخوانی یا انرا در وبلاگم پیدا میکنی اما به هر حال، اگه تا مان شما سنت حسنه وبلاگ نویسی پابرجا بود، باید بگویم از ان غافل مشو:)

در کنار همه اینها میخواهم بدانی قرنطینه؛ بیماری، کووید 19 و مرگ وحشی تر از حد تصور است! و انسان، ناتوان تر از حد تفکر!...
طبیعی است که نفهمی چه میگویم. تو میتوانی ازادانه به خرید بروی، پیتزا سفارش دهی و توی جمعیت وول بخوری، بی انکه نگران ضد عفونی دستهایت یا ضحامت ماسک روی صورتت باشی! تو هر روز خبر فوت 300-400 ادم را نمیشنوی، خستگی چشمان کادر درمان را نمیبینی و داغدار شدن خانواده هاراهم!...
آه تارای من! من امید دارم و میدانم که تا زمان زندگی تو این ویروس به قهقرا رفته و ما باز ازادانه میخندیم و میدویم و میرقصیم:) تو ویلچر مادربزرگ پیرت را توی دشت گلهای وحشی هل میدهی و مادر بزرگت هم به تو شگرد های بالا رفتن ا درخت را، که رووز در ان حرفه ایی بود به تو یاد میدهد. و ما میفهمیم که چقدررر شبیه هم هستیم! زیبا نیست؟ :))
تارای خوبِ من! دیگر دارم زیادی پر حرفی میکنم! باید بروم و به انبوه کارهای پشت گوش انداخته ام سلام کنم. پس فعلا خداحافظ:)

تاریخ نوشتن نسخه دست نویس: 99/8/24
تاریخ نوشتن نسخه وبلاگی(!): 99/8/25

این چالش از اینجا شروع شده و منو هم موچی دعوت کرده^^
 اوم، فک میکنم تفریبا همه دعوت شده باشن،پس هرکی دعوت نشده از طرف من دعوته=)