فک میکنم یه بخش مهمی از بزرگ شدن از لحاظ روحی و فکری به از دست دادن مربوطه.
رفتن ادما از زندگیامون، رفتن خودمون از رابطه های اسیب زننده، از دست دادن چیزهای مهم و عزیز زندگی، با وجود اینکه خیلی خیلی سخت و دردناکه،اما باعث میشه خیلی چیزارو یاد بگیریم. یاد میگیریم که حتی اونی که میگفت من تا تهش هستم  یه جایی میبره و میزاره میره. یاد میگیریم تا یکم با یکی صمیمی شدیم هی نگیم اره رفیق! من تا تهش هستم!  که حتی اونی که میگفت میخواد تا تهش بمونه یه جایی کم میاره و به حق یا ناحق میزارن میرن. 

مگه نه اینکه هرچقدرم صمیمی باشین نمیتونین تضمین کنین که تا تهش هستین؟ میتونین تضمین کنین؟ نمیتونین عاقا! پس لطفا اون بلندگو رو از جلوی دهنتون بردارین و به هرکی میرسین نگین من با بقیه فرق دارم! من تا تهش هستم!  کلا به هیچکی نگین! چه رفیق هفت هشت ساله تون چه رفیق پنج شیش ماهتون! 
میدونین چیه؟ تا از دست نداده باشین نمیفهمین اعتماد کردن چقدر اسیب زنندس. وابستگی و دلبستگی خطرناکه! دوست داشتن خوبه ها؛ محبت کردن خوبه ها، ولی وابسته که شدین انتظار ضربه خوردن بعدشم داشته باشین:)

تقصیر هیچ کسم نیست البته! نه تقصیر اونی که مبرست نه تقصیر اونی که مونده. نه میشه اونی که رفته رو سرزنش کرد نه اونی که تنها شده. کی میدونه هرکدوم چقدر درد میکشیدن که راضی به رفتن شدن؟ فقط تقصیر اون وابستگیست! هرچی ضربست رو ادم از اون قسمت میخوره!...
پس هیچ کسِ هیچ کس قرار نیست تا تهش باشه! دست اخر خودت میمونی و اونیکه بالاسرت،یا نمیدونم شایدم توی قلبته:)