عام، خب نمیدونم... 
راستش مدت ها بود این وبو زده بودم، حتی قبل از مرز حقیقت! یادمه اولا که زدمش قصد داشتم توش شعر بزارم. یکم که گذشت و مرز حقیقت کارشو شروع کرد  دیدم وبی که موضوع مشخصی داشته باشه گرچه ادارش شیرینه اما سختم هست!
که خب قید وب شعرو زدم:) خلاصه که قرار شد اینجا از در و دیوار بگم و احساسات و اتفاقات دورم رو برخلاف همیشه یکم؛ فقط یکم بروز بدم!
نمیدونم قراره اینجا چی بگذره، فقط میدونم این پستو دارم تو پر دلشوره ترین روزای زندگیم مینویسم و یجورایی میشه گفت اصن همین استرسه و نیاز به حرف زدن قلقلکم داد برای استارت زدن اینجا:)
ببینیم چی پیش میاد دیگه؛ به توکل نام اعظمت:)
پ.ن= فک کنم فی الحال اینجا فقط یه دنبال کننده داشته باشه؛ روزای اول با این وبم یکم فعالیت کردم (دنبال کردم یا نظر دادم بنظرم)و البته بعدا همه ادرسارو به مرز حقیقت تغییر دادم. رسما اینجا متروکه! واقعا نمیدونم اون یه نفر چجوری دنبالم کرده احتمالن قبل تغییر ادرسا دنبالم کرده=)