۶ مطلب با موضوع «زیبا(:» ثبت شده است

عکس روز تولد

البته اینو از خیلی وقت پیش داشتم، اما حالا که چالشش اومده و اینا، اینم از زاویه دید هابل، درست همون روز و همون سالی که به دنیا اومدمD:

 

+عشق کتاب، آرتمیس(هرزمان که برگشتی) و هلن، شرکت کنین لطفا*-*

شروع چالش از اینجا

  • ۱۳
  • نظرات [ ۱۳ ]
    • aramm 0_0
    • پنجشنبه ۲۵ شهریور ۰۰

    you

    من اتقدر عاشقتم که همه سیو مسیجام ویستای توعه. همونایی که وسطش غر میزنی و میخندی و عصبی میشی و ناراحت میشی. همونایی که از شدت خستگی  بزور حرف میزنی و همونایی که از شدت سرخوشی وسط صحبتت مدام میخندی.

    فقط.. فقط گاهی وقتا حس میکنم یه چیزی تو سیستم احساسات و محبت دیدن ها و محبت کردنای دنیا کمه. انگار که همه روشای ابراز محبت و علاقه ناتوان شدن. هیچکدوم نمیتونن میزان دوست داشتنم رو اونطور که باید و شاید بهت بفهمونن. همشون ناقصن...

  • ۲۵
    • aramm 0_0
    • يكشنبه ۵ ارديبهشت ۰۰

    bunguo stray dogs

     

    فصل دوم انیمه همین الان تموم شد و بنظرم تموم لحظاتی که پاش گذاشتم متبرکن و ابدا زمانم حروم نشده:))) فارغ از شخصیت پردازی عالی و داستان نسبتا پر کشش دیالوگ ها و احساسات و عواطف عمیقی رو تو خودش جا داده بود که من یسری از قشنگاش رو گلچین کردم و اینجا میزارم. بطور کلی واااقعا حیفه که شما از کنارش بگذرید و نبینیدش. بخصوص اینکه دو قسمت اخر فصل دو برای من خیلی جذاب بود و حقیقتا نفسم رو بند اورد. کلا انیمه با یه مود نسبتا روشنی شروع میشه و هرچقدر که به قسمتای انتهایی میرسه بیشتر درد و رنج نهفته توش رو به رخ میکشه. چیزی هم که کاملا اشکار بود این بودکه تو فصل دو داستان روند جذاب تر بزرگانه تر و عمیق تری رو در پیش گرفته بود و نسبت به فصل یک کاااملا رشد کرده بود. حالا قصد دارم فصل سه رو هم ببینم و مطمئنم دوستش خواهم داشت.
    شخصیت دازای هم که از محبوبیتش هرچقدر بگم کم گفتم. میشه گفت پیچیده ترین و عمیق ترین شخصیت انیمه بود که ماهرانه با روحیه شوخ طبعی و رفتارهای مودش برای مخاطب واضح تر و قابل درک تر شده بود.
    کونیکیدا که تو فصل اول البته حضور بیشتری داشت کاااملا یه مکمل برای دازای بود و میتونستن باساپورت کردن نقص های رفتاری هم یه تیم عالی رو بسازن البته اگهه کونیکیدا یکم از کمالگراییش دست برداره:دی
    رامپو سان با اون استایل و قیافه کیوتش زمانی که میحواد بپذیره درواقع موهبتی نداره و صرفا این هوش درونیشه که اون رو لایق حضور در اژانس میکنه واقعا واقعا حس همزاد نداریم رو برانگیخت(!) و اتسوشی.. 
    اتسوشی برای من خیلی خیلی شخصیت ملموسی بود و بیشتر از هرررشخصیت دیگه ای باهاش احساس تفاهم و شباهت داشتم. و این موضوعی بود که هراز چند گاهی ازارم میداد و دائم مشکلاتم رو به رخم میکشید که گرچه خیلی خوب و کمک کننده بود اما ترجیح میدادم شبیه اکوتاگاوا باشم؛ یا حتی چویا.
    قوی تر مستقل تر و هدفمند تر. البته اغراق نیست اگه بگم چند ماهیه از روحیه اتسوشی فصل یک و دو در اومدم و شدم اتسوشی دو قسمت اخر فصل دو. فک کنم کم کم دارم یاد میگیرم باهاش کنار بیام و از گذشته عبور کنم.
    با همه اینا اگه یه دازای سان یا اکوتاگاوا داشتم که بتونه اونجوری بهم تلنگر بزنه و بهم  یاد بده چیکار باید بکنم یا بهم  یاداوری کنه باید چه چیزهایی رو تو  وجودم تغییر بدم شاید خیلی وقت پیش به این تغییر رسیده بودم:) و البته با همه شباهتهایی که با اتسوشی دارم احساس میکنم  اون مهربونی و خیرخواهی تو وجود اتسوشی برای من به شکل خودخواهی وجود داره-.-
    راستی کسی اینجا مانگاش رو خونده؟ طولانیه؟خیلی با انیمه تفاوت داره و اگه نخونمش چیز خاصی رو از دست میدم یا نه؟
    خب اینم از دیالوگا:

    کونیکیدا: پس تو از اون دختره خوشت میاد؟
    دازای: من از همه دخترا خوشم میاد، ولی این یکی از اون مورداس که میخوام باهاش خود کشی کنم:))))


    یوسانو : میپرسی مرگ چیه؟ بزار بهت بگم. مرگ فقدان زندگیه.

    دازای:دل و جرئت هیچ ربطی به این نداره که بتونی با کسی رقابت کنی یا نه!
     

    جید:  ما فقط ظرفهای بی روحی هستیم که توسط ارواح کنترل میشیم!
     

    دازای: این سرنوشت منه که هرچیزی که ارزش خواستنُ داره همون لحظه که بدستش میارم از دستم میره.
     

    اوداساکو: من علاقه ای به جنگ و درگیری ندارم. چیزی که من بهش علاقه دارم زندگیه.
    جید: تو زندگی چیزی مهم تر از مرگ نیست!!

     

    اوداساکو: هیچ چیز تو این دنیا نمیتونه چاله تنهاییتو پر کنه.
     

    اکوتاگاوا: گفتی هرگز طعم شکست و تحقیر رو نچشیدم؟شکست و تحقیر همیشه همراه منه! من یه بازنده ام که از تاریکی میگذرم. به همین خاطره که ناامیدی ذات منو خراب نمیکنه!!
     

    آتسوشی: مردم باید توسط بقیه بشنون که ارزش زنده بودن رو دارن وگرنه نمیتونن ادامه بدن! چرا نمیتونی همچین چیز ساده ای رو بفهمی؟!
     

    آتسوشی: من به هیچ درد نمیخورم،نباید وجود میداشتم!
    دازای: آتسوشی کون؟*میخابونه تو صورت اتسوشی* به من گوش کن اتسوشی، اینقدر به خودت ترحم نکن!! به خودت ترحم کنی زندگی مثل یه کابوس بی پایان میشه!!

     

    آتسوشی: من به خوبی ترس و تنهاییت رو درک میکنم ولی تنهایی اربابی نیست که تا ابد بر ما حاکم باشه. تنهایی فقط یه ابر پفی نرمه که با خیال تشکیل میشه و از بین میره. افراد زیادی روی زمین مثل ما زخم میخورن؛ اگه اونا رو رها کنی در واقع خود گذشته ات رو رها کردی!

     

    دازای:من حس کار کردن ندارم.
    کونیکیدا: اول صبحی انقدر داغون نباش!
    دازای:من حتی حس صحبت کردنم نداارممم.

     

    فرانسیس ساما: راز دوم که به اینجا رسیدم اینه: نزار ارزش های کسی روت تاثیر بزاره.
     

    آکوتاگاوا: بهت میگم چرا چندش اوری! چون تو احمقی هستی که با وجود داشتن همه چیز همش در مورد زخم های قدیمی غر میزنی!
     

     آکوتاگاوا: دنیای گذشته ات هیچ ربطی به کسی که الان هستی نداره!


    این وسط یه چیزی هست ک نشد در قالب دیالوگ بگمش و بنظرم واقعا حیفه که جا بمونه"-"
    یه جایی هست که آتسوشی با آکوتاگاوا درگیر میشه. بعد بهش میگه دازای سان از طریق بیسیم باهام صحبت میکنه. آکوتاگاوا چشماش برق میزنه و وقتی آتسوشی میگه میخواد با تو حرف بزنه یه تعجب همراه با خوشحالی تو صورتشه که همون موقع آتسوشی بیسیم رو پرت میکنه پایین ساختمون.
    آکوتاگاوا داد میزنه "دازای سان" و خودش رو پرت میکنه تا بتونه بیسیم رو بگیره و وقتی دستش به بیسیم میرسه و میزاره دم گوشش فقط صدای بدق ممتد ناشی از قطع کردن بیسیم توسط دازای به گوشش میرسه و ناامیدی که تو صورتش موج میزنه.
    این برا آکوتاگاوایی که هررر کاری میکنه تا تایید و توجه دازای رو به دست بیاره تیر خلاصه...

     

  • ۱۱
  • نظرات [ ۸ ]
    • aramm 0_0
    • يكشنبه ۲۹ فروردين ۰۰

    سکوت.


    تو باید یاد بگیری سکوت رو گوش کنی. روی تخت خواب دراز بکش، چشمات رو ببند و فقط به سکوت گوش کن؛ باشه؟ تو باید تصور کنی که این سکوت صدای منه، که این سکوت خودِ منم. می‌فهمی؟ همین‌جوری بمون و تکون نخور، این سکوتی که نوازشت می‌کنه خودِ منم، آروم باش من با توام؛ گوش کن.
    -ماتئی ویسنی یک

     

    +میخوام از این به بعد گهگاهی چیزای قشنگی که خوندم رو اینجا به اشتراک بزارم. نظراتم میبندم که کسی مجبور نشه چیزی بگه. و اره، تصمیم گرفتم یکم ببشتر از قبل ستاره مو روشن کنم!

  • ۱۸
    • aramm 0_0
    • دوشنبه ۱۳ بهمن ۹۹

    دستها

     یبار بهش گفتم اولین بار که منو بینی چیکار میکنی؟
    گفت خب، بغلت میکنم، محکم! 
    گفتم ولی من دستاتو میگیرم! گفت دستامو؟ چرا؟
    گفتم ببین دستا خیلی مقدسن، چونکه این دست ها وقتی چشم هامون افتاده بودن روی دنده لج و داشتن غممون رو فریاد میزدن اشکامونو پاک کردن. روزایی که کسی نبوده که اشکامونو پاک کنه این دستها کمکمون کردن.
    من باید از دستات ممنون باشم که تو نبود من اشکاتو پاک کردن و بهشون اطمینان بدم دیگه لازم نیست اینکارو بکنن چون من هستم. دستها مقدسن، دستهای تو بیشتر رفیق!
    _ واقعیات_




  • ۲۲
  • نظرات [ ۱۷ ]
    • aramm 0_0
    • پنجشنبه ۱۳ آذر ۹۹

    ببینید!

    اوم،چیز خیلی زیادی ندارم برا گفتن ولی این موزیک ویدیو رو از دست ندین=)
    _متفاوت_

     

  • ۳
  • نظرات [ ۴ ]
    • aramm 0_0
    • سه شنبه ۲۰ آبان ۹۹
    چه رنجی می‌کشد آن کس که "انسان" است و از احساس سرشار است..