۱۲ مطلب با موضوع «از هر دری!» ثبت شده است

و در اخر بی اعتمادی افت است

به بابا نگفتم اگرچه به قول شما هنوز جوونم و مسیرم طولانیه و وقت زیاده، اما نگرانم که مثل همیشه فرصت از دست بدم و عقب بیفتم از آدم‌های هم‌هدف و رویا. آدم‌هایی با رویاهایی شبیه من که مسیرشونو از همین حالا و نوجوونی پیدا کردن و د بدو! دارن میدون و من هم اگر چه منفعل نیستم، اما به‌نظر می‌رسه همین که نمیدوم خودش به نحوی شکسته. این‌هارو نگفتم اما بابا خودش جواب داد که تو می‌تونی مسیری رو طی کنی و دست هاتوپر  توشه کنی و چیزای مفیدی که تو اون مسیر هست رو هم با خودت همراه کنی و قدم به قدم بهش اضافه کنی و چیزی رو هم از دست ندی، می‌تونی تو همین مسیر بدووی و چیزای به‌درد بخور اطرافت رو نبینی و چیزایی که از قبل همراهت بوده هم بریزه این‌ور و اون‌ور. بعدش شاید زود به مقصد رسیده باشی اما دستت خالیه و اگه هنوز رویا درونت زنده باشه، مجبور میشی همه این مسیر رو برگردی تا جیزایی که با عجله و عدم تمرکز از دست دادی رو دوباره جمع‌آوری کنی. (به نحوی، بابا جزء افرادی که به شعار آهسته و پیوسته اعتقاد دارن به شمار می‌ره:دی) بعد ادامه داد به‌نظرم بهتره قدم به قدم جلو بری و عمیق بشی و رشد کنی و دست‌هات رو پر کنی تا اینکه با عجله و سرسری و بدون تمرکز کار کردن، خودتو ناامید کنی.
خب من هنوزم نگرانم که عقب بیفتم و فرصت از دست بدم و همه این‌ها، اما ازطرفی هم، با دست و فکر خالی فقط فرصت هارو چنگ زدن هم نوعی از دست دادن فرصت به‌شمار میاد. پس فکر کنم من این رو دوست دارم، آهسته و پیوسته، اما با طراوت و رو به رشد قدم برداشتن رو. چون‌که نمیخوام دوباره این مسیر رو برگردم.
***


دیگه شب ها رو با تماشای arcane به خواب نمیرم،این چندشب خیلی بهم چسبیده بود. در عوض به پاودر فکر می‌کنم، پاودری که با بند بند وجودم درکش می‌کردم. این طبیعیه که مردم اغلب شیفته جینکس بشن. با این‌حال، جوری که شخصیت پاودر شکاف‌های روحم رو لمس کرد، جینکس یا وای هیچ وقت این‌کار رو نکردن. از جینکس میترسیدم. میدونستم پاودر درونم هنوز داره در مقابل جینکس شدن مقاومت می‌کنه و دیدن جینکسی که سراسر آسیب ترمیم‌نشدست، باعث می‌شد همزمان بخوام افسار پاودر رو رها کنم تا بتونه احساساتش رو به شیوه جینکس بروز بده و بخوام که چشمها‌ش رو بگیرم تا جینکس رو نبینه، چون اون نباید احساسات منفیش رو با جنون و تاریکی تخلیه کنه، چونکه بعد از اون برگشتن به گذشته سخت می‌شه…
شاید بعدتر، بیشتر راجبش نوشتم. کی می‌دونه
***
آقای شبه چارلی چاپلین امروز انقدر در جلسه نشریه صحبت کرد که دوستان پیشنهاد دادند میوتش کنند. آقای شبه نابغه چنان حرفه‌ای و هوشمندانه حرف می‌زد، که بارها شک کردم آیا واقعا هم‌سن من است؟ خانم بی‌حق رای چنان در سکوت خودش غرق بود، که شک کردم شاید بی‌حق رای نیست، بلکه کلا بی‌زبان است. خانم فقط‌صوتی جوری با ارامش اعلام کردند خسته‌شدند و حرف‌هایمان دارد خواب به چشمانش می‌آورد، که نتواتستم جلوی نیشخند تحسین برانگیرم را بگیرم، آقای بهاندادید آن‌قدر کم گوی و گزیده گوی بازی در می‌آوردند، که هنوز مشتاقم بیشتر اظهار فضل هایشان را ببینم و بشنوم. آقای اسمش‌را‌یادم‌نیست هم البته، در این جلسه افتاده بود روی دور درست گویی و هی مجبورم می‌کرد سر تایید تکان دهم که به نوبه خودش، برای ادمی مثل من تحسین برانگیز است. باقی اقایان و خانم ها نیز، امروز هی درخشیدند و نورشان هنوز ذهنم را روشن نگه‌داشته و دیوانه وار، انتظار محفل "درخشش ؟ " بعدی را می‌کشم، و بی‌اندازه امیدوارم که این درخشش بتواند کمی، روزهایم را روشن تر کند.
***
پنج شش ساعت پیش با مدرسه کمی گلاویز شدم. بهشان گفتم اینکه ادم را قبل از ورود به جلسه برای پیدا کردن تقلب چک کنند بی‌ادبی محض است و اگر قرار است دانش‌اموز احترام شمارا نگه دارد شما دو برابر بیشتر موظفید اینکار را بکنید. چونکه من می‌توانم به بهانه نوحوانی و سبک سری و نفهمی های طبیعی اتش بسوزانم و اتفاقا میل و اشتیاقش در من کم هم نیست، اما مراعات می‌کنم چون به قول بابا، همان‌طور که من توقع دارم رفتار آدم‌ها بهم امنیت بدهند، باید با رفتارم امنیت ذهنی و جسمی ادم‌ها را هم تضمین کنم. این کاملا واضح است که به اندازه من ان‌ها نیز موظفند به شعور دانش اموز احترام بگذارند، به من ربطی ندارد اگر نمی‌توانند جلوی شکاکی‌هایشان را بگیرند
اخرش هم استین‌هایم را محکم از دست مراقب کشیدم بیرون و رفتم و پشت میزم نشستم، مردم باید بدانند که کمی با مراعات و اعتماد باهم رفتار کردن، لزوما قرار نیست آن‌هارا دچار شکست کند

  • ۱۰
  • نظرات [ ۳ ]
    • aramm 0_0
    • شنبه ۴ دی ۰۰

    عکس روز تولد

    البته اینو از خیلی وقت پیش داشتم، اما حالا که چالشش اومده و اینا، اینم از زاویه دید هابل، درست همون روز و همون سالی که به دنیا اومدمD:

     

    +عشق کتاب، آرتمیس(هرزمان که برگشتی) و هلن، شرکت کنین لطفا*-*

    شروع چالش از اینجا

  • ۱۳
  • نظرات [ ۱۳ ]
    • aramm 0_0
    • پنجشنبه ۲۵ شهریور ۰۰

    ناسالم هستم؛ در خدمت شما

    من یک ادم ناسالم هستم. همانطور که در عنوان اشاره کردم؛ من یک ادم ناسالم هستم. همین که جمله من یک ادم ناسالم هستم را در دو خط چهار بار گفته ام اولین دلیل است. اما نکته که منجر به این کشف عظیم شد این نبود، من یک ادم ناسالم هستم چونکه یک حسود خاموش هستم. حسود ها انواع مختلفی دارند برای مثال توجه کنید، یک خانمی که همسرش از  دستپخت مادرش تعریف میکند و او عربده ای بر سرش میکشد و در را تق به هم میکوبد و صبر میکند تا شوهرش بیاید منت کشی. یک خانم دیگر که همین سناریو برایش تکرار شده میرود کلاس اشپزی تا دستپختش بهتر شود و دیگر این اتفاقات تلخ را تجربه نکند؛ این خانم در دسته حسود های سالم قرار میگیرد. خانم دیگری که دوباره عه! همین سناریو برایش تکرار شده کینه میکند و سرکوب میکند و در یک فرصت مناسب میگذارد میرود و دیگر هم بر نمیگردد. اما حسود های ناسالم ناسالم اند اعزه. اگر دوست صمیمیشان برایش از دوست خیلی خفن و کیوت جدیدش بگوید تایپ میکند ای وای!! چه بانمک! هاها! من هم دارد ازش خوشم میاید! و از پشت صفحه گوشی چهره اش در هم رفته و با دل و روده در هم پیچیده میخواهد دست دوستش را بگیرید و رویش برچسبMINE بزند و پشت سرش قایمش کند. اما چون یک حسود ناسالم است مثل ادم متمدن های با فرهنگ رفتار میکند و بعدتر که دوستش خواست او را با دوست جدیدش اشنا کند با همان لبخند مضحک سر تکان میدهد و جلو میرود. بعد میبیند که بقیه نشسته اند دور ادم جدید و هی به به چه چه چه کمالاتی. دارد شبیه ک درام تینجری میشود ولی شما دوربینتان را زوم کنید روی حسود ناسالم؛ نه این سناریوی درپیتی نویسنده. داشتم میگفتم که بعد حسود ناسالم هی بیشتر پوست لبش را میجود و در خود فرو میرود و انگار که یک سیاه چاله در ائورت های قلبش جریان دارد. حسود ناسالم علت های دیگری هم برای ناسالم بودن دارد برای مثال؛ حسودی یک رفتار ناسالم است که وقتی حسودی ناسالم شود یک ناسالم دوبل است که ما به اختصار و برای اهمیت دادن به ارایه های ادبی ان را حسود ناسالم خطاب میکنیم و امیدواریم شنونده عاقل باشد. رشته کلام از دستم در نرود؛ ادم ناسالم ویژگی های ناسالم تری هم دارد و اگر دقت کنید من در یکی دو خط اول چهار بار تاکید کردم که یک ادم ناسالم هستم نه تنها یک حسودناسالم. 
    از دیگر ویژگی های این پدیده ها میتوان به این اشاره کرد که هرچه حس عمیق تر دوری بیشتر. اجازه بدهید یک مثال ملموس بزنم، اجازه هم ندهید من یک مثال ملموس میزنم چون بهرحال این متن من است و من نویسنده و خدای این کلماتم و خداها هرکار دلشان بخواهد میکنند. مثال ملموس: من یک کراش دارم؛ همه صفحات مجازی اش را به صد روش پشم ریزان پیدا و با اکانت های فیک دنبال کرده ام و تک تک پیام ها و تکه کلام ها عادات سلایق و مدل ذهنی اش را مثل یک الگوریتم در ذهنم ترسیم و حفظ کرده ام اما وقتی دوستم میپرسد تا حالا باهاش حرف زده ای؟ من لبخند ژکوندی ضمیمه پاسخ منفیم میکنم و تایید میکنم که لااقل در صد سال اینده هم این اتفاق قرار نیست بیفتد. ببینید این رفتار ممکن است خیلی جالب و فان بنظر برسد اما برای ناسالم مبتلا به این مشکل یک معضل جدی محسوب میشود و در مسائلی عمیق تر از کراش بازی و فلان یک نمود کوفتی و مزخرف پیدا میکند.
    بعدتر ها اگر حوصله ام یاری کرد بازهم از ویژگی های ناسالم ها میگویم و ممکن است نگویم چون یک خدایم و بعضی موقع ها خوشم میاید افریده هایم را نصفه ول کنم. مثل سالها قبل که پسرعمویم بالاخانه اشرف مخلوقاتش را نصفه ول کرد؛ خدا بودن اینجوری است دیگر.


    +مزاح کردم؛ اگر قرار باشد خرده بگیربد به شما خواهم گفت حرف هایم عین حقیقت بوده و شاهد از غیب رسیده.
    ++دوسان میگفت من زبان برنامه نویسی را بیشتر از زبان ادمیزاد ها دوست دارم و بعد به این فکر کردم که باید زبانی را که بیشتر از زبان ادمیزاد ها دوست دارم پیدا کنم.

    بعدا نوشت: به این فکر کردم که لوسیدا اولین نفری است که این قاعده را شکسته؛ هرچند نصفه نیمه. لوسیدا میتوانی بعد از مرگم رکوردت را در گینس ثبت کنی.
    +++نوشتنم نمی آید اما دلم برم ای اقیانوسم تنگ شده بود پس لگدی به قوه اراجیف گویی ام زدم  و حالا اینجاام.
    ++++احتمالا از کنکور 1401 بیشتر از کنکور خودم متنفرم. استلا و خیلی های دیگر پشت میله هایش اند.
    +++++فقط نظر من این است که ستاره های سینیور نورش همه بزهس سرا را روشن کرده یا شماهم؟!

  • ۱۲
  • نظرات [ ۱۰ ]
    • aramm 0_0
    • چهارشنبه ۳ شهریور ۰۰

    52 عدد خوبی برای هرتز نیست

    مردم فکر میکنن بی اهمیته، و دوستات میگن درکت میکنن، اما به قول امیلی، عزیزم دیگران هرچقدرم بگن درکت میکنن درنهایت میزان تخیل و همزاد پنداریشونه که میره بالا و بالا تر.
    این تو بودی که تجربه اش کردی و از پسش براومدی، و فقط تویی که میتونی اونطور که شایسته است برای خودت سوگواری کنی، تحسین کنی یا افتخار. اجازه نده متغیر های احساست به دنیای بیرون و آدمهای بیرون وابسته باشه چون تاابد حس درک نشدن داری و میدونی، 52 عدد خوبی برای هرتز نیست.



    اینو چند روز پیش نوشته بودم اما هنوزم احساس میکنم راجب این مسئله که الان مدتهاست داره ازارم میده چیزی برای گفتن دارم. هنوزم حس میکنم خلا تو قلبم داره بزرگ تر و بزرگ تر میشه. هنوزم احساس میکنم قلبم بدون اینکه بهم خبر بده مدتها برای چیزی گریه میکنه و بعد، تنها چیزی که من راجب اون موضوع احساس میکنم سنگینی و سیاهی یه نقطه مبهم سمت چپ سینه امه. هنوزم حس میکنم خیلی بهتر میشد اگه مردم، واقعا میتونستن درک کنن. و جدا نمیدونم قراره چجوری همه موضوعاتی که قلبم براشون سوگواری کرده رو تاابد با خودم حمل کنم بدون اینکه به کسی بگم. گفتن همیشه آسونش میکنه، خیلی وقتا هم مهم نیست اصلا کسی درک میکنه یا نه. همینوه از ذهن کوفتیت بره بیرون و به دنیای بیرون راه باز کنه حس میکنی همه چیز یکم بهتر شده. اما من میدونم الان بحث خوب، خوب تر و بد نیست. الان گزینه روی نیزم فقط بدتره. اگه دهن باز کنم و هرچیزی که اذیتم میکرده رو بگم، حای چهره های پوکر هم نصیبم نمیشه. فقط آدمهایی که میخندن و میگن هی، همش همین؟ اینکه خیلی احمقانست رفیق، نصیبم میشه. و من نمیتونم بگم اره احمق، همش همین. همش همینه ولی توی کودن نمیتونی بفهمی همین چجوری داره مثه یه دمنتور از روحم تغذیه میکنه. و خب شاید همش همین باشه، شایدم نه. کی میدونه؟ و اصلا مگه مهمه؟ هرجی که هست، اگه لایه های پنهان داشته باشه یا نداشته باشه، بازم داره اذیتم میکنه. بازم باعث میشه حس کنم قراره حیلی زودتر از موعد هادس رو ملاقات کنم. و بازم احمقایی مثه تو، زل میزنن تو چشمام و میگن قراره از اینا بدترش سرت بیاد، انقدر ضعیف نباش.
    ضعف؟ میخوای بگی باید دستانو باز کنم و دائم سیاهی های بیشتری جذب کنم تا ضعیف نباشم؟ دلم نمیخواد انجامش بدم. فقط دلم میخواد برم تو یه خلا. جایی که نه تو منو بشناسی و نه من تورو. نه من هیچکس رو. این روزا آدما برام مهم نیستن. و حتی خودمم برای خودم مهم نیستم. نمیتونم همه این اتفاقاتو هضم کنم. و نمیتونم به اشتراک بزارمشون. حتی جدیدا نمیتونم ازشون فرار کنم. میشنوی تیام؟ همیشه به تو، به خودم و به همه میگفتم ایگنور کن، نادیده بگیر، به کتف چپت پسر. اما حالا انگار تمام چیزایی که ایگنور کردم یه دیوار بلندو تشکیل دادن و منم روبروش ایستادم. برای ادامه دادن باید ازش رد بشم اما حتی میترسم بهش نگاه کنم. سر خودمو گول میزنم"چیزی نیست، تموم میشه"  "تو تنها نیستی، فقط ازشون کمک بخواه"  "نترس، بدتر از ایناشم سرت اومده" اما چرا نمیتونم هیچکدومو باور کنم؟ اونقدر بیشرف شدم که حتی نمیتونم نگرانی های دیگرانو باور کنم. اگه هم نگرانیی باشه، یه صدای نحس تو سرم میگه اگه متوجه موقعیتت بشن یا همین روزا جایگزینت میکنن، یا تحمل. البته اگه خیلی وقت نباشه که جایگزینم کردن و متوجه نشدم. من گم شدم، گیجم و خستم. تو اغوشتو برام باز کردی اما حتی به اغوش تو هم اعتماد ندارم. فقط خنحرمو سمت عزیزانم گرفتم و منتظرم بهم ضربه بزنن تا دفاع کنم. منتظرم اتفاق بده بیفته تا شکه نشم. خیلی احمقانست.. لااقل آغوشتو ببند، نزار از خودم بیشتر بدم بیاد.

  • ۱۵
  • نظرات [ ۶ ]
    • aramm 0_0
    • جمعه ۸ مرداد ۰۰

    نمیدونم بهش چی میگن؟تولد؟

    خیلی مسخرست که آدم این همه خودشو تحویل بگیره، ولی متاسفانه یا خوشبختانه خودم تنها کسیه که تا اخرش قراره همراهم باشم و میدونین، پس دلم میخواد مسخره باشم.

     


    یه مدتی هست خوب ننوشتم. نه اونقدر خوب که به خودم بگم واو پسر، پیشرفت داشتی. پس ساده و صریح مینویسم.
    بچه تر که بودم یه گاردی نسبت به تیرماه داشتم. طالع بینی ها و این چیزا همیشه با عقرب،خرچنگ و سرطان توصیفش میکردن. و ادمای کمی رو دیده بودم که متولد این ماه باشن. دائما با خودم میگفتم یه روز، فقط اگه به روز دیرتر بدنیا میومدم الان متولد مرداد بودم. لئو.
    صادقانه،هنوزم گاهی میگم. پرسی لئوعه و لئو خودش لئوعه. چرا نباید دلم بخواد یه لئو باشم؟ هی بیخیال زیاد بهش فکر نکنین.
    داشتم میگفتم، از گاردی که نسبت به این تاریخ داشتم کم شده.تولدای بزرگ زیاد داشتم،بچه تر که بودم. اما نه تنها چیزی ازشون بخاطر ندارم بلکه از تولدای بزرگ متنفرم.بطور کلی از تولد. شاید بعدا گفتم چرا، اما الان وقتش نیست. قرار بود امسالو ایگنورش کنم و رد شم، یدفعه دیدم نهال داره سر به سرم میزاره و هی تبریک میگه. بهش گفته بودم علاقه ای به شنیدن تبریک تولد ندارم و کارش برام عجیب بود. خلاصه از اون ذوق و جیغ جیغ و از منِ غرغرو، اخم و تخم و پوکر بودن. اره بیشعورانست،متاسفم.
    بعد که گویا خیلی به شور و شوقش اسیب زدم، خیلی عادی یه ویس فرستاد و گفت بیا، 12 که گفتی ان نمیشم من تو کانال بزارم پس همبنجا میزارم. ویسو باز کردم و براوو، فک میکنی چی شنیدم؟ خالصانه ترین تبریک تولدها از 20 نفر متفاوت که هر کدوم بشدت برام عزیزن::))) و من تمام اون 6 دقیقه صدای صربان قلب شدیدم رو میشنیدم و حس میکردم الاناست که از شدت شوق و شوک وارده، سکته کنم.
    بعدتر متوجه شدم رفتارم خیلی تخس منشانه بود و نهال کلی تو دوقش خورده بود و دوباره از همین تریبون، میخام بهش بگم جدا متاسفم. دلچسب ترین صوتی بود که شنیدم:)
    همه اینا مال همین یه ساعت پیش بود.
    دلم نمیخاد زیاد دراماتیکش کنم. اما بهرحال تا همینجا هم زیادی زحمت کشیدم و نه تماما؛ اما یه جاهایی عمیقا به خودم افتخار میکنم که از پسش بر اومدم، پس ازت متشکرم آرام، فایتینگ~
    اینم بمونه به یادگار از بهترین تبریک تولدای امشب:

    استلاست:)))))))))))

    و چیزی که امشبمو دگرگون کرد:

    دریافت

  • ۸
  • نظرات [ ۱۱ ]
    • aramm 0_0
    • چهارشنبه ۳۰ تیر ۰۰

    کوتاه.

    بهم اجازه بده بتونم تا اخرش دووم بیارم. بهم جسارت تلاش بده و مهم تر از اون،جرعت استمرار. این روزها تو تنها امیدیمی، خودتو از من نگیر.

  • ۲۰
    • aramm 0_0
    • سه شنبه ۲۲ تیر ۰۰

    واقعا گاهی شات اپ پلیز :))

    جدا اگه هنوز درک درستی از دختر بودن ندارید،میتونید دهنتونو ببندین و تبریک نگین. حرف زدن بلد نیستین حرف نزدن که بلدین؟نکنه توقع داری با ارتباط دادن رنگ صورتی،عروسک،لوازم ارایشی،احساسات و مهربونی بسیار؛لوس بودن،کفش پاشنه بلند،دامن،لطافت، و از این دست خزعبلات به جنسیت مونث چشمامون قلبی بشه؟ افرین حالا خط اول رو دوباره بخون.

  • ۲۹
  • نظرات [ ۸ ]
    • aramm 0_0
    • شنبه ۲۲ خرداد ۰۰

    از همین پستهایِ استلایی.

     

    احساس میکنم این پستای قر و قاطی تو هر بلاگی از واجباته. کاربردی ساده و زیبا. ممنونیم استلا^-^(دلم براش تنگ شده:") )
    1- بولت ژورنال نویسی رو شروع کردم. راستشو بخواین فعلا نظری ندارم. وقتی بتونم بیشتر از دو هفته ادامه بدمش میشه گفت مفید بوده. فقط هی میرم پینترست عکسای بولت ژورنالای خفنو میبینم رقیق میشم*-*
    2- پونزده تا نمونه سوال ریاضی برای این 13 روز عید باید حل کنم که هرکدومشون بالای 20 تا سوال داره... بعلاوه مرور عربی و زبان و ادبیات و علوم. خدا بخیر بگذرونه.
    3- بابام اومده:))) گفته بودم وقتی میایم رفسنجان بابام یکی دو روز میمونه و برمیگرده مشهد سر کارش؟ حالا برای عید برگشته:) با اینکه رئیس یا کسی بالای سرش نیست که نزارن بیاد سفر بازم تاکید موکد داره که وقتی کارمنداش میرن سرکار اون هم باید بره. روحیه ای که هیچ وقت تو من پیدا نمیشه.
    4- از همه آدمای مذهبی که دارن چرت و پرت تحویل مردم میدن متنفرم. اخه یعنی چی که استفاده ایموجی در چت با نامحرم باعث تحریکه(!) یا روسری رنگی حرامه؟ اون وقت خودت میری تو گپ دخترونه با اسم دختر و با نرم افزار تغییر صدا وارد میشی ویسای خنده و حیغ و داد دخترا رو تو یه گروه 1.6 هزار نفری مختلط پخش میکنی بی ناموس؟ به خودت میگی مذهبی شلغم؟ میخوای فوشت بدم گلابی؟ هویجِ گوجه-_-
    حالم ازتون بهم میخوره. کاش منقرض شین.
    5- دارم سعیمو میکنم حالم بهتر باشه. لااقل از این حجم سیاهی کم کنم، نمیدونم میتونم موفق بشم یا نه.
    6- احساس میکنم دیگه نمیتونم قالبی که دلخواهمه رو درست کنم. هزارجورشو امتحان کردم و همچنان نپسندیدمش:(
    7- اشوب دلو میخوام پاک کنم. شما نمیدونین اشوب دل چیه ولی من میدونم:دی پس مینویسم تا ثبت بشه.
    8- احتمالا فردا با بابا برم کتابفروشی. کتاب خوب چی سراغ دارین؟ علمی تخیلی فانتزی حماسی ادبی کلاسیک رئال جنایی کاراگاهی و حتی کتابای محتوایی طور رو پذیراییم.
    9- دلم برا مشهد تنگ شده. نمیخوام از این معلق بودنی که درگیرشم حرف بزنم فقط کاش همه چی زودتر درست بشه.
    10- راستیییی؛ موهامو کوتاه تر کردممم*-* پسرونهT-T عاشقشونم*-*
    11-توقع داشتم استلا عید یه سری به پنلش بزنه.. خیلی نگرانم..
    12- چقد دلم میخواست عرفان اول بشه تو عصر جدید:(
    13- مستر کویین تموم شد. خیلی احساسات خوبی رو باهاش تجربه کردم ولی پایانش افتصاح تر از حد تصورم بود. هنوز بهش فکر میکنم عصبی میشم=^=
    14- سگهای ولگرد بانگو واقعا منو مست میکنه:") دازای سان... دازای...*تشنج*
    15- چقدر خوبه که دیگه عید دیدنیا تعطیله؛ این اولین هدیه 1400 به منه^-^
    16- پایه این رول نویسی شروع کنیم؟ اصن تو وب وایولت ارتی یا هرکس که میتونه و بازدیدش بیشتره باشه. اگه عشق کتابم اینجا رو میبینه و میتونه بزاره که عالیه:")
    17- جواب دادن به 8 و 16 یادتون نرهههه=^=

  • ۱۲
  • نظرات [ ۲۶ ]
    • aramm 0_0
    • چهارشنبه ۴ فروردين ۰۰

    رنگ تو.

     

    میدونی، نمیخواستم پست اخر هزار و سیصدم.. اون باشه!
    میخوام بعنوان اخرین پستی که منتشر میکنم، یه رنگ سفید به دنیا اضافه کنم. نه مثل پست قبل کدر و حاکستری.
    میخواستم برم به ادمهایی کخ دوسشون دارم بگم که چقدر برام مهمن، و مطمئنم شاخ در میاوردن از اعتراف یهویی من! بعدش.. پشیمون شدم! چرا و به چه دلیلش بماند. احتمالا چندسال دیگه که میخوام ارشیو وبلاگمو بخونم خودمم یادم نمیاد چرا پشیمون شدم، که خب بهتر!یادم نیاد!
    پس تصمیم گرفتم، یکم از رنگی ترین ادمهای زندگیم بگم! فقط چند خط. هرچند کوتاه ولی مفید احتمالا...

    لیمو: تو برام عزیزترین کسی هستی که دارم. خوب میدونم چقدر ناامیدت کردم یا تصوراتتو بهم ریختم و حتما عصبانیت هم کردم اما سکوت کردی.. ولی لازم بود بدونی برام مهم ترین ادمی! حتی میدونم با اینکه ادرس اینجارو داری زیاد سر نمیزنی ولی خب به هر حال...
    تو، تو ابی هستی. آبی پررنگ و زیبا. بهم حس استقلال میده.

    استلا: دختر خر خونِ کنکوریِ گوجه که خیلی وقته به پنلش سر نزده:/ ممنون که اجازه دادی احساس کنم برای یکی مهمم! تو بهم حس نسیم هایِ وسط دشت پر از چمن رو میدی. بهش میگن بادِ صبا؟:))
    تو گلبهی هستی. لطیف و عمیق.

    موچی: اولین مجازیِ دیدار شده و کیوت ریزه میزه بغلی! تو به من حس یه روز برفی میدی. که نشستم تو یکی از ایوونهایِ خونه های قدیمیِ ژاپن و همونطور که پتو دورمه و دارم هات چاکلتمو میخورم، زل زدم به نرم نرمای برف!
    تو.. بنفشی! چونکه بهم انرژی میده!

    عشق کتاب: تابشی اما زلال! میدونی فک کنم اگه ازت تعریف کنم مثل من با خودت میگی یعنی اینم گول زدم؟ یعنی اینم فک کرده من ادم خوبیم؟ ولی خب پسر همه این افکارو بریز دور چون من میخوام کار خودمو بکنم^-^
    تو تنها کسی هستی که میتونه با حرفاش بهم حس بهتری بده و تنها کسی هستی که بدون اینکه حس بدی بگیرم باهاش حرف میزنم سینیوره! پس دوباره تکرار مکررات میکنم: قدر خودتو بدون-_-
    بهم حسِ یه رودخونه شفاف و زلال وسط جنگلای متروک و سبززز رو میدی که هرکی ببینه فک میکنه بهشته اونجا. تو گوش دادن به صدای اون رودخونه ای. تو امواج اون رودخونه ای.
    و رنگت؟ ابی_خاکستری.

    مونی: دخترِ با جذبه و مقتدرِ گاها ترسناک^-^ به من حسِ تماشای انعکاس ماه روی برکه رو میدی! همونقدر مرموز و اصیل. و رنگت برای من سورمه ای هستش. چونکه پر رمز و رازه.

    کیدو: با اون ذهنِ مریضِ شیپ کنندت*خنده عصبی*
    خب تو قطعا حس یه روز بارونی رو بهم میدی که کلاه سویشرتتو انداختی رو کله ات و داری با هندزفری اهنگ گوش میدی! و برام خاکستری هستی چونکه زیباترین پارادوکس رو داره.

    هانی بانچ: همزادِ کیوتی که گاهی دارک ترین دختری میشی که میشناسم:)))
    به من حسِ یه روز زمستونی رو میدی که دویدی زیر همون یه ذره افتاب طهر و دلت نمیاد از گرماش دل بکنی!
    و هانی تو قطعا زردی! یه زردِ گرم.

    ارتی: شریکِ اینده ناسا^-^
    به من حس غلط خوردن تو خلا فضا و معلق بودن رو میدی! چونکه پر از احساسات متفاوت و جدیده!
    برای من نقره ای هستی. نقره ای از رنگاییه که تو سیاهی فضا خیلی میدرخشه!

    یومیکو: هی دخترِ خوش قلم و دریا دلِ بیان! تو برام مثل بویِ ماسه های کنار خلیجی. که دریا هی موج میزنه بهش و تو هی از اول شروع میکنی به ساختن قلعه ماسه اییت. چونکه مقاومی. خیلی مقاوم.
    و سفیدی هستی که یه قطره قرمز قاطیش شده. صورتی خیلی ملیح و مایل به سفید.

    آی- سان: میدونی چرا دوس دارم اسمتو جدا بنویسم؟ چون معنیشو بهتر انتقال میده. شبیه ماه. آی- سان!
    تو بهم حس اینو میدی که انگار یه پیرزن هفتاد سالم. تو خونه جنگلیم زندکی میکنم و هیچکسو ندارم که یهو پستچی برام نامه میاره. واسه منی که هیچکسو نداشتم. بعد 20 سال یا بیشتر. تو اون نامه هه ای. با یه آبنبات چوبی کنارشD:
    برام سبزابی هستی!همینقدر پر انرژی!

    وایولت: اسمت که میاد یاد اولین روزای اومدنم به بیان میفتم که این کنکور لعنتی گرفتارت نکرده بود و باهم خوش میگذروندیم. اون رول نویسیِ تموم نشده.
    تو برام حس لدت بردن از باد کولر و خوردن گوجه سبز تو یه هوای+35 درجه رو میدی. پس برام سبزی. یه سبز چمنی شفاف!

    سمر: انگار که یه نسخه دیگه از من تناسخ پیدا کرده تو زمان حال. درواقع شدیم دوتا نسخه. همکار اینده؛ تو بهم حسِ پرواز یه پرستو دور از همه تعلقات رو میدی. پس اجازه بده رنگت رو نارنجیِ غروب انتخاب کنم. سحر امیز و زیبا.

    سایه: اره ای ان تی جی خود تو. راستش نوشتن از تو سخت ترین کار ممکنه. انگار که بخوام از خودم بنویسم مثلا...
    تو بهم حس اخرشب و بوی قهوه و نوشتن یه رمان کلاسیک جنایی رو میدی. برام کرمی هستی چون هیچکس نمیتونه بگه از خانواده سفیده یا زرد! خودش تعریف مستقلی از خودش داره.

    حنا: دوریس مالفوی عزیز!مالفوی هد(!) بزرگوار!
    تو به من احساس یع زیرزمینِ مخفی و متروک رو میدی که چندتا بچه دبیرستانی پیداش کردن و شده پاتوق شلوغ کاریاشون:) و سبز تیره هستی. تیره اما دوست داشتنی.

     

    + سعی کردم همه رو یادم باشهT-T همه اونایی که میشناختمشون منظورمه...
    ++ درامای اقای ملکه رو شروع کردم. در عین حال دارم سگهای ولگرد بانگو و ناکجااباد موعود رو هم میبینم. زیبا نیست؟
    +++ قراره 1400 از بولت ژورنال استفاده کنم. کسی تجربه خاصی داره که کمکم کنه؟ به ادمی که ابدا برنامه ریز نیست متاسفانه.
    ++++ تو عید باید همه درسام رو مرور کنم تست بزنم و نمونه سوال حل کنم. دهنم سرویسه پیشاپیش.

  • ۲۲
  • نظرات [ ۲۴ ]
    • aramm 0_0
    • پنجشنبه ۲۸ اسفند ۹۹

    Question of the day

    سوال روز: چه کنیم که خودمان را ببخشیم و دوست بداریم؟ *از تایید کردن نظرات کلیشه ای،انگیزشی، و صدف بیوتی طور جدا معذوریم. 

  • ۱۶
  • نظرات [ ۱۸ ]
    • aramm 0_0
    • پنجشنبه ۷ اسفند ۹۹
    چه رنجی می‌کشد آن کس که "انسان" است و از احساس سرشار است..