حقیقتش همین چند ساعتِ پیش تو قسمتNote گوشی یه متنِ فوق احساسی و افسرده طور راجب ادمی که مدتهاست از دستش دادم نوشتم و از شما چه پنهون، بغصی کرده بودم که اون سرش نا پیدا. این از منی که بزور اشکم در میاد بعیده و موجب تعجب اطرافیان. قصد داشتم پستش کنم و نطراتو ببندم تا اگه بعدها برگشتم و ارشیو وبلاگم رو خوندم به یاد بیارم که چنین روزهایی هم داشتم. تو همین فکرا بودم که صدام زدن برای ناهار و بعدش درگیر کارهای دیگه شدم و خلاصه پست کردنش به تعویق افتاد. در همین حین از خودم پرسیدم خب، پست کردنش چه سودی برات داره؟ و اصلا نوشتن این دردهای نهفته،یا فکر کردن بهشون چه دردی رو ازت دوا میکنه؟ جز اینکه نفرتم به خودم بیشتر، و روزهام خاکستری تر میشه؟ میشه گفت ده ها بار حیاطو متر کردم و به جواب این سوالم فکر کردم و نتیجه این بود که این عمل من، فکر کردن به گذشته ها و خودخوری بابتشون، نه تنها هیچ نتیجه مفیدی برام در پی نداره، که حتی یک عمل مازوخیسمی محسوب میشه برای ازار و اذیت بیشتر روحم. انگار که به اندازه کافی تحت فشار نیست طفلک!!
و نکته جالب اینکه تموم این مدت احساس گناه میکردم اما نمیدونستم دقیقا برای چی! فقط به خاطر اینکه کسی که یه روزی برام عزیز بوده محکومم کرده و همه کوتاهی های خودش در حق روانش رو انداخته تقصیر من! و من انقدر از لحاظ روحی تو اون بازه زمانی تحت فشار بودم که چشم بسته حرف هاش رو قبول کردم و پذیرفتم که آره، مسبب همه مشکلاتت من بودم. در حالی که اینطور نبود. هر ادمی "خودش" مسئول مشکلاتشه و نه هیچ کس دیگه.
حالا نمیتونم بگم صد در صد خودم رو بخشیدم و با خودم در صلحم، یا اینکه بگم صد در صد فراموشش کردم، نه! اما بی شک حالا دیگه دلایلم برای نفرت ورزیدن به خودم خیلی کم شدن. خیلی خیلی. فکر میکنم یک سال رنج و عذاب فکری بس باشه و وقتشه که گذشته هارو رها کنم و به اینده بچسبم. به خصوص که شاهد هستم که چطور با من بی رحمانه رفتار میکنه. انگار نه انگار یه روزی نون و نمک هم رو خوردیم!
البته،البته که میدونم هر چیزی در حد گفتن اسون و زیباست و وقت عمل که میشه تازه میفهمی چه زری زدی اما فعلا قصد دارم زرهامو بزنم و به همون میزان برای عملی شدنشون تلاش کنم. که یه روز یه آرامِ واقعا ارام و رها از عذاب وجدان و انرژی های منفی اینجا بنویسه نه این آرامِ شدیدا خود درگیر.
پ.ن: دارم نا کجااباد موعود رو میبینم و قسمت جدیدش تو لحظه شدیدا حساسی تموم شد و حرصمو در اوردT-T البته مانگاش رو هم دارم میخونم منتها یکم از انیمه عقب ترم. و واقعا فصل دوم با مانگا تفاوتای فاحشی داره بر خلاف فصل اول. چرا واقعا؟ :|
پ.ن2: یکشنبه قراره یه اتفاق جالب و هیجان انگیز بیفته و از قضا مربوط به بیانه:))) دوس دارم واصح تر بگم اما بنا بر تجربه هر چیزی رو که راجبش توضیح بدی محقق نمیشه، پس تا یکشنبه صبر میکنم. فقط خواستم بهش یه اشاره ای کرده باشم چون دیگه تحمل ندارمممD:
پ.ن3: استلا تو قرار بود کمتر به بیان بیای نه اینکه کلا بلاگستانو ببوسی بزاری کنار رخ نشون بده:/
پ.ن4: کارنامه ها اومده و شدیدا سر افکنده ام. 19.14 واقعا قابل قبول نیستT-T تصمیم دارم این ترم برای گرفتن یه 20 بی نقص درس بخونم.
پ.ن5: به همین زودی دلم برای مشهد تنگ شده:| از من توقع دارن بتونم برای،بقیه عمرم اینجا زندگی کنم؟ ریلی؟
پ.ن6: عا راستی، انیمه کلاس ادمکش ها روهم شروع کردم. تا اینجا(قسمت 2) که جالب بوده:)))
پ.ن 7: دبیر زبان بهم 14 دادهههههه. اره من تمام نمراتم بالای 18 بود و کلا دو یا سه تا 18 داشتم. همین 14 لعنتی نمرم رو به گند کشید. از زبان متنفرم.